خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری
ثروت و سوسیالیسم رابطهای معکوس با یکدیگر دارند؛ یعنی وقتی غلظت سوسیالیسم در یک جامعه کاهش پیدا کند، میزان ثروت آن منطقه بیشتر میشود. نمونه روشن این ماجرا کشور «آمریکا» است. وقتی دولتمردان آمریکایی به ایدههایی که سبب افزایش سرمایه و دارایی در کشورشان میشد توجه کردند، کمکم سطح زندگی مردم بهتر شد و رفاه در جامعه افزایش پیدا کرد. البته نمیتوان اینطور برداشت کرد که هر کشوری با روی خوش نشاندادن به ایدههایی از جنس سرمایه میتواند چنین تجربهای را تکرار کند؛ چون عواملی دیگری مانند «تاریخ پیشرفت یک ملت»، «باورها»، «عقاید» و نوع نگاهی که به ثروت و سوسیالیسم دارند، میتوانند مسیر این تحول را تندتر یا کُندتر کنند.
حق مالکیت، اولین و پایهایترین اصل در ماجرای سوسیالیسم و سرمایهداری
حق مالکیت و محترمشمردن آن، نقطه پرگار ماجرای سوسیالیسم و سرمایهداری است که با مفهوم «کمیابی» گره خورده است. این حق به چند دسته تقسیم میشود که ما به سه مورد از مهمترین آنها اشاره میکنیم:
حق مالکیت مادی
کالا، محصول یا حتی ملک شما چیزی کمیاب است؛ به همین دلیل، تلاشها یا اقدامات شما برای به دست آوردن آنها ارزشمند است. اگر عنصر کمیابی وجود نداشت، مثلاً زمینهای کشور بهطور مساوی بین همه مردم تقسیم میشدند یا همه هر وقت که میخواستند میتوانستند همهچیز را به رایگان داشته باشند، مالکیت شما روی آن زمینها، محصولات یا کالاها کاملاً بیمعنا میشد؛ زیرا شما به هیچ تلاشی برای به دست آوردن و حفظکردن آنها نیاز نداشتید؛ درنتیجه داشتن آنها ارزش محسوب نمیشد.
حق مالکیت جسمی
فقط کالاها، زمین یا ارز و طلا کمیاب نمیشوند، جسم شما هم چیز کمیابی است؛ زیرا تنها یک عدد از آن را در اختیار دارید و آن هم عمر و کارایی محدودی دارد. اگر عضوی از بدن شما دچار مشکل شود، برای درمان یا جایگزینکردن آن باید دردسرهای زیادی را تحمل کنید
حق مالکیت زمان
سومین موردی که کمیابی آن بر همه ما اثبات شده، زمان است. با وجود اینکه همه ما به یک اندازه ثابت و عادلانه زمان داریم، باز هم کمبود زمان، موضوعی جدی به شمار میرود. درواقع همه ما نمیتوانیم آنطور که میخواهیم از زمانمان استفاده کنیم. گاهی مجبور میشویم زمانمان را در ازای دریافت پول به دیگران یا کار آنها اختصاص دهیم. این موضوع درباره جسممان هم صادق است؛ یعنی وقتی در حال انجام کار برای دیگران هستیم، آن بازه محدود از زمان و کارایی جسممان را به دیگران میفروشیم تا با پول دریافتی از این راه به نیازهای دیگرمان پاسخ دهیم.
بلایی که سوسیالیسم بر سر مالکیت میآورد
بیایید برای روشنترشدن ماجرا و درک بهتر تأثیر سوسیالیسم و سرمایهداری بر ثروت، مالکیت شما بر یک قطعه زمین را در دنیایی که سوسیالیسم، حرف اول و آخر را در آن میزند، بررسی کنیم. در حالت معمولی، زمین یک دارایی کمیاب است؛ درنتیجه حق مالکیت شما روی آن به ارزشهای مادیتان اضافه میکند. این شما هستید که تصمیم میگیرید با زمین خود چه کاری انجام دهید؛ آن را به یک مزرعه تبدیل کنید، در آن برج بسازید، حق استفاده از آن را به یک مؤسسه خیریه واگذار کنید یا حتی آن را برای آینده و زمانی که قیمت زمین بالا میکشد سرمایهگذاری کنید. سوسیالیسم بهعنوان سیاستی که به حق مالکیت شما تجاوز میکند، اختیار انجام هر کاری در زمینتان را از شما میگیرد. در آن صورت، شما حق هیچ نوع دخالت، تصرف یا نظردهی درمورد سرنوشت آن را ندارید. دولت – در اینجا منظورمان واحد قدرتمند جامعه است که توانایی اجرای این تجاوز به حق مالکیت را دارد- هر کاری که بخواهد با زمین شما انجام میدهد. اگر هم بخواهید با این وضعیت مقابله کنید، شما را سرکوب خواهد کرد.
بررسی یک نمونه واقعی از تجاوز به حق مالکیت زمین و نتیجه آن
جالب اینجاست که این نوع از سلب مالکیت زمین در دوران حکمرانی «مائو» در چین بهصورت عملی اجرا شد. در این ماجرا زمینهای کشاورزی مردم چین از آنها گرفته شد و هیچکس حق نداشت به اختیار و علاقه خود کشاورزی کند. حتی اجاق تمام خانههای کشاورزان خاموش شد و آنها مجبور بودند در رستورانهای تأسیسشده از سوی جمهوری خلق چین غذا بخورند. نتیجه این تجاوز به حق مالکیت بهجای آنکه سبب رونق اقتصادی چین شود، به مرگ میلیونها کشاورز چینی در اثر گرسنگی منجر شد. کشاورزان زمین خود را میدیدند، اما دیگر نمیتوانستند کاری در آن انجام دهند. کشاورزانی که حق کشت و کار روی زمین خودشان از آنها گرفته شد و از یک مالک به یک کارگر ملی تبدیل شدند، احساس پوچی میکردند.
در کنار این ماجرا، مائو نیز با دنبال کردن سیاستهای غلطی که رنگ و بوی مارکسیسم و سوسیالیسم در آنها موج میزد، کشاورزان را به انجام کارهایی طاقتفرسا با حداقل غذا مجبور کرد. فاجعه حاصل از این تجاوز چنان بزرگ بود که هنوز هم بهعنوان یک لکه ننگ بر چهره از دنیا رفته مائو خودنمایی میکند!
برخورذ سرمایهداری با حق مالکیت
کمی قبل، دیدگاه و نتیجه سوسیالیسم بر حق مالکیت را دیدیم. حالا به این سو برمیگردیم و نگاه سرمایهداری به حق مالکیت را بررسی میکنیم؛ زیرا سوسیالیسم و سرمایهداری، دو موج مخالف هستند که هرکدام بهسوی هدفی متفاوت حرکت میکنند. نظام سرمایهداری به حق مالکیت افراد بر داراییها، جسم و زمانشان احترام میگذارد و حتی آن را ضروری میداند. در این نظام، هرکس حق دارد در چارچوب تعریفشده در قانون اساسی روی دارایی یا چیزهایی که با توجه به اسناد، مالک آنها محسوب میشود، به دلخواه خودش تصمیم بگیرد. هرگونه میانبر یا تلاش برای ایجاد تغییر در این ماجرا، نوعی سوسیالیسم به شمار میرود که آسیبهای خود را به مردم یک جامعه تحمیل میکند.
وقتی سوسیالیسم، عدالت را بر سر مردم میکوبد!
سوسیالیسم و سرمایهداری دو قطب متفاوت از مالکیت هستند. جامعههای بشری در طول دوران حیات خود بارها شاهد به قدرت رسیدن سوسیالیسم بودهاند. روسیه و چین هنوز هم دو نمونه زنده از این ماجرا به شمار میروند. سوسیالیسم به حق مردم درمورد مالکیت خصوصی منابع یورش میبرد. در این سیاست، همه منابع تولید، ملی محسوب میشوند و هیچکس حق ندارد با تلاش برای تولید خصوصی و ارزشآفرینی بهدنبال برتربودن از دیگران باشد. برخی این دیدگاه را «عدالت» معنا میکنند و بسیار خوشحال هستند که هیچکس نمیتواند به طور شخصی در پی کارآفرینی و مالاندوزی باشد.
سرمایهگذاران در کجای این ماجرا قرار دارند؟
البته در این ماجرا هم میتوانیم نام و نشانی از سرمایهگذاران پیدا کنیم، اما آنها نیز حق ندارند مالک چیزی در جامعه شوند. تمام منابع تولید در صورتی به خدمت گرفته میشوند و از آنها برای ساخت محصولات و خدمات استفاده میشود که سرمایهگذاران تنها در حد و اندازه یک کارگزار و نه صاحب کسب و کار به فعالیت مشغول شوند. حتی در آن صورت هم سرمایهگذار باید متعهد شود که تا مبلغ نهایی سود بهدستآمده از این فعالیت را بین مردم یا متصدیانی که نماینده مردم هستند- یعنی اهالی دولت- تقسیم کند. با اندکی فکر درباره شکاف عمیق میان سوسیالیسم و سرمایهداری میبینیم که سوسیالیسم نوع مدرن زورگویی، باجخواهی و حتی بردهداری به شمار میرود. شاید در ظاهر، همهچیز متعلق به همه باشد، در عین حال، هیچکس صاحب چیزی نیست!
تلاش برای پخت سوسیالیسم با طعم دموکراسی!
سوسیالیسم برای دولتمردان کشورهایی که هنوز نتوانسته بودند مردمشان را به سمت این ماجرا سوق دهند، حکم میوه سر شاخه را داشت که متأسفانه دستشان به آن نمیرسید. برخی از کشورها برای به دست آوردن این میوه که تنها دولتیها طعم آن را درک میکردند، دست به دامان دو روش متفاوت شدند:
-خشونت و سرکوب مخالفان به هر روش ممکن
در روش اول، آنها بهدنبال القای خشونتآمیز افکار سوسیالیستی به مردم بودند؛ به زبان ساده یعنی سعی میکردند از روش خشن مائو برای تزریق این نوع افکار جدید به مردم استفاده کنند. در این روش، تکلیف همه مشخص بود. اگر این افکار را میپذیرفتید، جزئی از افراد جامعه هستید و در قلب این حزب جای دارید، اما اگر ساز مخالف بزنید یا بخواهید از واژههای ممنوعهای مانند «چرا؟!» یا «مگر دیوانه شدهاید؟!» استفاده کنید، دشمن ملت، طرفدار سرمایهداران و بدخواه هستید. در این صورت هم چارهای جز تنبیه شَدید – اعدام – شما وجود ندارد!
-کشاندن سوسیالیسم به پارلمان و قانونیکردن آن
در روش دوم، دولتیها سعی میکردند با کشاندن مفاهیمی سوسیالیستی به قلب پارلمان و گرفتن رأی اعتماد از نمایندگان ملت، حرف خود را روی کرسی بنشانند. آنها با خودشان فکر میکردند وقتی این افکار را در میان لقمههای قانونی بگذارند، کسی متوجه منظور مستقیم آنها نخواهد شد؛ درنتیجه نه گویی شکسته و نه آبی ریخته! جالب اینجاست که بعد از رویدادهای بزرگی که در روش اول یعنی ایجاد خشونت علیه ملت صورت گرفت، بسیاری از اهالی قدرت، خودشان را زیر سایه روش دوم پنهان کردند و حتی بهجای سوسیالیست، خودشان را «اصلاحطلب» و «لیبرال» صدا زدند.
آیا محافظهکاری همان سوسیالیسم است؟
شاید کمی عجیب باشد، ولی پاسخ این پرسش یک بله بزرگ است. جالبتر اینکه ریشه این ماجرا به زمانی قبل از قرن ۱۸ میلادی برمیگردد؛ یعنی هنگامی که نظام «فئودال» بر جامعه حکمفرما بود. در این وضع، مردم عادی جامعه صاحب چیزی نبودند؛ چون خانه و زمینی که روی آن زندگی و کار میکردند، دارایی حاکمان محلی- اربابهای منطقهای- به شمار میرفت. مردم بهعنوان مستأجر به این اربابها اجاره پرداخت میکردند و همیشه سهم قابلتوجهی از محصولات کشاورزی و دامداری خود را به اربابها میدادند. در این رابطه، هیچ قرارداد یا حقوق عادلانهای در کار نبود. اربابها هر زمان که دلشان میخواست اجارهبها یا میزان برداشت خود از محصولات را افزایش میدادند. اگر هم جان مردم به لبشان میرسید، با گردنکلفتهایی که برای ساکتکردن مردم از اربابها پول میگرفتند روبهرو میشدند.
محافظهکاری چیزی بود که اربابها برای حفظ داراییهای بادآورده خود از آن استفاده میکردند. آنها مجبور نبودند به هیچ مقام بالاتری گزارش دهند یا پاسخ گوی رفتارهای خود باشند. با وجود آنکه چند تلاش ناکام از سوی تاجران برای کمرنگکردن این نظام به وجود آمد، حرکت اصلی و تغییر واقعی زمانی شکل گرفت که مردم درمورد نظام فئودالی، سوسیالیسم و سرمایهداری آگاهی پیدا کردند. در این هنگام، موج انقلاب یکی پس از دیگری «انگلستان»، «آلمان» و «فرانسه» را درنوردید.
چرا لیبرالیسم مدام سقوط میکند؟
لیبرالیسم نسخهای نرمتر و مهربانتر از سوسیالیسم بوده که ردای آزادی و پیشرفت را بر تن کرده است. بسیاری از لیبرالها از اینکه آنها را سوسیالیسم صدا بزنند نفرت دارند، اما این ماجرا چیزی از حقیقت درونی این تفکر کم نمیکند. لیبرالیسم بهدلیل این ضعف درونی، هر چقدر تلاش کند باز هم نمیتواند به رشد و پیشرفت پایدار برسد؛ چون افکار سوسیالیستی پنهان در وجودش، زمینه تفرقه، تصمیمهای اشتباه، رفتارهای زورگویانه، سرکوب و… را ایجاد میکند. این گزینهها در کنار هم میتوانند تمام تلاشهای صورتگرفته در جهت پیشرفت را به باد فنا دهند.
آیا سوسیالیسم، اقتصادی است؟
در کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» به رابطه جالب اقتصاد و سوسیالیسم پرداخته شد. «مالیات» و «قیمت» دو ابزار بزرگ در دست لیبرالها و انواع مختلف سوسیالیسمها هستند که از آنها برای دخالت در بازارها و اعمال زور به یاد دوران شیرین فئودالیسم استفاده میکنند. گرفتن مالیات از مردم – بهویژه مالیات بر درآمد – چیزی مانند همان کرایههایی است که مردم در قرن ۱۸ مجبور بودند برای زندگی و کار به اربابهای هر منطقه بپردازند. در دوران ما نیز هرکس که راهی برای درآمدزایی پیدا میکند، قبل از چشیدن طعم شیرین زحمتهایش باید دهان همیشه باز دولتهای سوسیال و لیبرال را پر کند. تنها آن زمان است که اجازه پیدا میکند باقیمانده آن درآمد را برای خودش بردارد. البته اهالی سیاست برای گرفتن مالیاتها بهانههای خوبی دارند؛ مثلاً اینکه ما از این مالیات برای زیبایی، امنیت و محافظت از شهرها استفاده میکنیم، ما برایتان اشتغال ایجاد میکنیم، به فکر درمانتان هستیم و … ولی برای کسی که خودش یک کار را راه انداخته است و بهخاطر کیفیت پایین خدمات درمان دولتی، تا تمام هزینههای درمانش را خودش پرداخت میکند، دادن مالیات، چیزی در مایههای پول زوری است که گردنکلفتهای محله از اهالی ضعیف میگیرند!
سوسیالیسمها چگونه با دستکاری قیمت، سبب فقر و آشوب میشوند؟
سوسیالیسم برای حفظ قدرت خود روی جامعه و با شعار ایجاد عدالت، تلاش میکند قیمتها را ثابت نگه دارد. در حالت معمولی، قیمتها همیشه در حال نوسان هستند؛ چون به ماجراهای جاری در بازار و چرخه تولید واکنش نشان میدهند. این موج سینوسی، قلهها و درههای خاص خودش را دارد و همین موضوع سبب جذابشدن سرمایهگذاری و تولید میشود. وقتی سوسیالیسم قیمتها را ثابت نگه میدارد، هر نوع افزایش یا کاهش قیمت را غیرقانونی اعلام میکند. به این ترتیب، بازار از حرکتی که طبیعتش آن را میطلبد، محروم میشود. حالا بیایید نگاهی به آثار منفی این دستکاری بیندازیم. این ماجرا با بر هم زدن رابطه میان عرضه، تقاضا و سود بهجای آنکه به نفع قشر ضعیف جامعه باشد و ترازوی عدالت را ثابت نگه دارد، سبب بر هم زدن نظم بازار، کمبود کالا، بازار سیاه و… میشود! در این وضعیت، مردم دیگر انگیزه چندانی برای ادامهدادن فعالیتهای اقتصادی خود ندارند، چرخه تولید و سرمایهگذاری از حرکت بازمیایستد و آشوبی بزرگ در جامعه به وجود میآید.
چرا سوسیالیسم هنوز هم وجود دارد؟
شاید با خودتان فکر کنید وقتی یک سیاست یا سیستم میتواند اینقدر زیانبار باشد، به چه دلیل از ذهن بشر یا دستکم اهالی سیاست بیرون نمیرود؟ در پاسخ باید بگوییم سوسیالیسم خودش را پشت یک فلسفه به نام «تجربهگرایی» پنهان کرده است. براساس این فلسفه، تمام اشتباهاتی که در طول دوران به کار بستن سوسیالیسم رخ دادهاند، تنها نوعی تجربه هستند؛ درنتیجه هر اشتباه یک تجربه جدید است که میتواند یک مسیر اشتباه را در جاده رسیدن به هدف برای ما روشن کند. سوسیالیسم همیشه بهکمک این فلسفه، خودش را از وادی نابودی نجات داده است و همچنان به سریال تمامنشدنی اشتباههای خود ادامه میدهد.
چرا اخلاق و سوسیالیسم با هم سر جنگ دارند؟
سوسیالیسم و سرمایهداری با هم سر ناسازگاری دارند و بزرگترین علت این جنگ و جدل بر سر حق مالکیت است. سرمایهداری بر این باور است که حق مالکیت با کسی است که برای داشتن چیزی، بهایی را پرداخت کرده است و براساس قراردادها مالک آن چیز به شمار میرود، اما سوسیالیسم بر این باور است که همهچیز باید متعلق به همه مردم یک جامعه باشد؛ اراضی ملی، نفت ملی، آب و برق ملی، اینترنت ملی و… مشکل اینجاست که برخلاف ظاهر گولزننده سوسیالیسم در قلب آن افکار فئودالیسمی جریان دارند؛ این بدان معناست که شاید در ظاهر همهچیز به نام ملت (ملی) باشد، اما در پشتصحنه، همهچیز باید یک صاحب اصلی داشته باشد و آن کسی نیست جز دولت! به همین دلیل شاید بتوان سوسیالیسم را بزرگترین فریبی دانست که دولتها میتوانند آشکارا برای ملت اعمال کنند؛ چون شاید همهچیز ملی باشد، اما مردم بدون اجازه از دولتها و حساب پس دادن به آنها حقی برای استفادهکردن از چیزهای ملی ندارند.
حق آنها در روز روشن و شب سیاه زیر پا گذاشته میشود، تلاشهایشان بیمعنا جلوه میکنند و انگیزه ادامهدادن را از دست میدهند؛ از اینرو سوسیالیسم به اتهام یورشبردن به ذهن، روان و حقوق ابتدایی انسانی، چیزی غیراخلاقی است.
چه سخنانی رنگ و بوی سوسیالیسم میدهند؟
در کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» به چند مورد از قوانین عجیب و غریبی که از مرداب سوسیالیسم بیرون آمدهاند اشاره شد. سوسیالیسم بیاعتبار است؛ به همین دلیل دست به دامان هر روشی میشود تا اعتبار خود را به مردم تحمیل کند. برخی دولتهای جهان دست در دست هم، دور مرداب سوسیالیسم نشستهاند و مشغول ماهیگیری هستند. مشکل اینجاست که آنها مردم را مجبور میکنند تا ماهیهایی را که از این مرداب بیرون میآیند، با میل و اشتیاق بخورند. به چند نمونه از این ماهیها توجه کنید:
1-ما میدانیم چه چیزی برای مردم خوب است. آنها راه رسیدن به بهشت را گم کردهاند و ما وظیفه داریم آنها را به مسیر بهشت بازگردانیم؛ حتی اگر مجبور شویم برای رسیدن به این هدف از زور بازو و قانون اساسی هم استفاده میکنیم!
2-ما همیشه در مسیر درست قدم برمیداریم و هرگز گمراه نمیشویم یا اشتباه نمیکنیم؛ به همین دلیل، مردم حق ندارند د مورد راست و دروغ یا گناه و ثواب ما نظر بدهند.
3-قرار نیست تمام مردم- از جمله اهالی قدرت و دولت – مالیات بدهند. مالیات تنها از عده خاصی گرفته میشود. از آن طرف، مردم حق ندارند درمورد اینکه ما چطور پول مالیاتها را خرج میکنیم، حرفی بزنند؛ چون عقلشان به این چیزها نمیرسد. ما بهجای آنها هم فکر میکنیم و این وظیفه سنگین را بر عهده میگیریم.
4-مردم هیچوقت مشکل دشمنان بزرگ ملی را درک نمیکنند، ولی ما از آنها و دسیسههایی که میتوانند بر سر ملت ما بیاورند، بهخوبی آگاه هستیم؛ بنابراین هر وقت صلاح بدانیم، دسترسی آنها به چیزهایی که ممکن است پای دشمنهای ملت را به فکر آنها باز کند، قطع میکنیم. ما خودمان هر خبر یا دانشی که مردم نیاز داشته باشند به آنها میدهیم؛ البته اگر به این نتیجه برسیم که آن خبر، مانع از رسیدن آنها به بهشت برین نمیشود!
سوسیالیسم از چه ابزارهایی برای پیشبرد اهدافش استفاده میکند؟
در کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» از سه ابزار کلیدی برای این کار نام برده شده است:
خشونت
استفاده از این روش، قدمتی طولانی دارد. از قدیم رسم بر این بوده که فرد زورگوی قدرتمند با نشاندادن زور بازو، تهدیدکردن، زندانیکردن، دادگاهیکردن و حتی اعدامکردن، مخالفان خود را سرکوب کند. نمونههای بسیار وحشتناک این ماجرا را در دوران قرونوسطی و سرکوبهای بسیار خشن مائو در جمهوری خلق چین به یاد داریم. سوسیالیسم با تمام قدرت و تا جایی که بتواند از این روش برای پیشبرد اهداف خود نهایت استفاده را میکند.
همدستکردن مردم با خودشان
آنها برای انجام این کار از روشهای مختلفی مثل «رشوهدادن» و «قدرتدادن» استفاده میکنند. وقتی مردم به شکلهای گوناگون از چنین دولتی رشوه یا حقالسکوت بگیرند، دیگر تمایلی برای تغییر وضع موجود و به دردسر انداختن خودشان ندارند. از طرفی، وقتی مزه قدرت زیر زبان تعدادی از نمایندگان مردم برود، بازگشت به مسیر قبلی و ایجاد تغییر برایشان بسیار سخت میشود.
شستوشوی ذهنی مردم و قبولاندن اینکه تنها راه بقا همین است!
این راه با وجود آنکه دردسرهای زیادی برای سوسیالیسم دارد، اثری ماندگار بر جای میگذارد که شاید تا چند نسل باقی بماند. وقتی مردم از نظر ذهنی به خوبیهای سوسیالیسم ایمان بیاورند و آن را حقیقتی درست در نظر بگیرند، دیگر نیازی به استفاده از زورگویی یا رشوه نخواهد بود؛ چون مردم به بزرگترین ارتش سوسیال دوران تبدیل میشوند.
سخن اصلی «هانس هرمان هوپ» در کتاب سوسیالیسم و سرمایهداری چه بود؟
«هانس هرمان هوپ» یک اقتصاددان و فیلسوف شناخته شده به شمار میآید که آثار موفق زیادی را به رشته تحریر درآورده است. برخی از آثار او به ۲۲ زبان زنده دنیا ترجمه شدهاند. او مخالف سرسخت سوسیالیسم است و به ارزشهایی که نظام سرمایهداری میتواند برای جامعه داشته باشد، توجه بسیاری دارد. او در کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» بهدنبال آگاهیبخشیدن بیشتر به مردم دنیا بود تا دور از واژههای پر از ابهام اهالی سیاست، آنها را با واقعیت سوسیالیسم و سرمایهداری آشنا کند.
او در بخشهای مختلفی از کتاب به نگاههای مسموم سوسیالیسم، فئودالیسم و… پرداخت و جنبههای تاریک بسیاری از آنها را روشن کرد. هانس از افکار و باورهای سوسیالیسم گرفته تا نتیجهای که برای تمدن بشر به بار میآورند و تأثیری که روی فقر میگذارد، بررسی میکند. در انتها هم تصمیمگیری درباره تغییر نگاه به این سبکهای سیاسی، یعنی سوسیالیسم و سرمایهداری را به خوانندگان واگذار کرد.
دیدگاهتان را بنویسید