بازار مالی ، بازار دیوانه
بسیاری از افراد تازه وارد به بازار مالی می پرسند که به چه دلیل سهمی خاص در یک روز صف خرید می گردد و روز دیگر صف فروش و همیشه ذهن خود را درگیر موضوعاتی می کنند که دانستنش هیچ کمکی به آنها نخواهد کرد . به همین خاطر لازم دانستم تا مطلب کوتاهی را در این خصوص برای شما عزیزان بنویسم که برگرفته شده از کتاب ذهن زیبا اثر Andreas Fritsch وThomas Vittner است .
بایستی به بازارهای مالی به عنوان یک دنیای موازی با دنیای واقعی بنگریم ، چیزی شبیه به فیلم های ((نمایش ترومن)) و ((ماتریس)) که در آن ها قوانین دیگری غیر از آن چه که ما با آن ها در زندگی روزمره روبه رو هستیم حاکم است . در این دنیا همه چیز امکان پذیر است . جاده ها هر روز جا به جا می شوند ؛ خانه ها یک روز این جا هستند روز بعد جای دیگر ؛ مارها برخی اوقات می خزند برخی مواقع پرواز می کنند ؛ محل کارتان امروز در یک سوپرمارکت است و فردا در اتاق ریاست یک شرکت . عجیب است ، درسته ؟ اما کاملاً واقعی است .
هرروز می تواند جور دیگری باشد یا نباشد . چگونه با دنیایی که در آن روزانه همه چیز ، به جز خودتان ، در حال تغییر و تحول است کنار می آیید ؟ دنیایی که امکان دارد دوباره در مدت دو روز آینده کاملاً بی تغییر بماند و بعد دوباره تغییر را از سر گیرد و مجددا به طور موقت ساکن شود و این داستان را تا بی نهایت ادامه دهد ؟
کسی که تازه به این عرصه وارد شده است هنوز نمی داند که این جا همه چیز دائما در حال تغییر است ، به همین دلیل فکر می کند که چیزی که امروز الف است ، فردا هم الف می ماند . اما هنگامی که فردا الف به سین تبدیل شد شگفت زده می گردد . با خود فکر می کند که حتماً اشتباه متوجه شده است و از کنار آن عبور می کند . دفعه ی بعد باز الف عوض می شود ، اما نه به سین بلکه این بار به نون . چی شد؟! دفعه ی پیش الف اگر الف نبود لااقل سین بود ؛ حالا چطور شده که بی آن که متغیرها تغییری کرده باشند به نون دست پیدا کردیم ؟ به نظر غیر ممکن و غیر معقول است . بله ، اما روزها بر همین روال می گذرند و هر روز الف به چیز دیگری تبدیل می گردد . ناگهان سوژه ی ما متوجه می شود چیزی را کشف نموده است : اگر الف اول تبدیل به سین شد و بعد به نون و بعد به کاف و جیم ، پس دوازده روز دیگر به قاف خواهد رسید . راه حل ریاضی را چند بار چک می کند و می گوید کاملاً صحیح است . درست است ؟ نه ، کاملاً هم نادرست است ! دوازده روز بعد ، الف همان الف می ماند و تا چند روز هم تغییری نمی یابد ! این جاست که به طور کامل گیج می شود و شروع می کند به تحقیق در مورد شناسایی الگوهای تبدیلی الف . پس از چند ماه فکرش به هم می ریزد ، زیرا پیش بینی هایش یکی در میان درست و غلط می شود . شناسایی الگوها هر روز برایش دشوارتر می گردد تا این که تسلیم می شود . دنبال در خروجی می گردد تا هر چه روزدتر از این بازار دیوانه خارج گردد و خیالش راحت شود !
فرد دیگری به این فضا وارد می شود . او نیز متوجه می گردد که گاهی الف به ب و گاهی به ج تبدیل می شود و گاهی هم همان الف باقی می ماند . پس از مدتی امتحان کردن متوجه می شود که این تبدیلات را نمی توان به طور منطقی تحلیل نمود و شرح داد . متوجه می شود که در این جا به چیزی نمی توان اعتماد نمود . به همین دلیل تصمیم می گیرد به تنها چیز ثابتی که در این محیط وجود دارد تکیه کند ، یعنی به خودش و فقط روی رفتار خودش کار نماید .
اگر بتواند خونسردیش را حفظ کند به زودی متوجه می گردد که در تبدیل گاه گاه الف به عین و صاد فاجعه ای وجود ندارد . با این نگرش به سیستمی می رسد که می تواند با آن کار کند . این سیستم برخی مواقع او را به مسیر درست و برخی اوقات به مسیر غلط می برد . ولی به دلیل اینکه انرژی خود را مدیریت می کند توان کافی دارد تا بازی را بارها و بارها تکرار نماید و از این کار لذت هم خواهد برد . زیرا بالاخره آموخته است تا فقط به فکر اثرگذاری روی چیزی باشد که از عهده ی آن بر می آید : رفتار خودش ! در حال حاضر او هر وقت که بخواهد می تواند این بازار دیوانه را ترک نماید اما هیچگاه تمایل به این کار ندارد . او خود را با این دنیای دیوانه وفق داده است و در آن به خوبی به زندگی ادامه خواهد داد .
دیدگاهتان را بنویسید