چکیده کتاب گلوله برفی وارن بافت اثر آلیس شرودر
مقدمه
در این کتاب با زندگی یکی از بزرگترین مردان آمریکا به نام وارن بافت آشنا می شوید. مردی کمرو و خجالتی که به کمک چند قانون ساده توانست به یکی از ثروتمندترین مردان دنیا تبدیل شود.
آشنایی با بزرگترین سرمایه گذار عصر حاضر
“وارن بافت” احتمالا بزرگترین سرمایه گذار معاصر و شاید تاریخ دنیاست. او که با نام “حکیم اوماها” معروف است در رسانه ها برای صحبت درباره تجارت حاضر می شود. شاید عده بسیار معدودی وارن بافت را بشناسند و بدانند که چگونه به این شهرت دست یافت. برای آشنایی با این مرد بزرگ، از دوران کودکی تا کنون، این کتاب را با دقت بخوانید. با مطالعه این کتاب پاسخ این سوالات را در خواهید یافت:
- چگونه وارن بافت در 11 سالگی اولین سرمایه گذاری خودش را انجام داد
- چرا سرمایه گذاری های بافت به گلوله برف شبیه هستند.
- تاثیر دوستانی مانند کی گراهام و بیل گیتس بر زندگی “حکیم اوهاما” چه بوده است.
علاقه فراوان بافت به اعداد و ارقام در دوران کودکی
وارن بافت در 20 اوت 1930 در شهر اوماهای به دنیا آمد. ده ماه پس از تولد او حادثه سه شنبه سیاه مصادف با سقوط بازار سهام اتفاق افتاد. پدرش که کارگزار بورس بود در این بحران مالی موفق شد اوراق و سهام مطمئنی را به فروش برساند. به همین دلیل در این رکود اقتصادی خانواده بافت توانست به لحاظ مالی سر پا بایستد. اما شرایط زندگی وارن چندان جالب نبود. مادر او زن عصبی و بدرفتاری بود که دائما کودکانش را آزار می داد و وارن برای فرار از این شرایط سخت به آمار و ارقام پناه می برد. یکی از دلایل علاقه او به مدرسه فرار از خانه بود. در همین اثنا به ریاضیات علاقه مند شد به گونه ای که پس از اتمام مدرسه نیز با دوستش راس، جلوی درب منزل می نشستند و پلاک ماشینهای در حال عبور را یادداشت می کردند. والدین آنها فکر می کردند که کودکان می خواهند اعداد و ارقام را یاد بگیرند و از سویی نیز یادداشت پلاک ماشین ها می توانست برای پلیس کمکی جهت دستگیری سارقان باشد.
شروع سرمایه گذاری وارن بافت از دوران کودکی
وارن از سن نه سالگی شروع به کسب درآمد کرد. او عاشق پول بود و به همین دلیل با فروش آدامس و شیشه نوشابه در سن نه سالگی پول جمع می کرد. در سال 1940 او در یک کتاب فروشی با کتابی روبه رو شد به نام “1000 روش کسب 1000 دلار” و شاید خواندن همان کتاب توسط بافت، سبب شد که امروز کتاب گلوله برفی وارن بافت شکل بگیرد. وارن بافت پس از خواندن کتاب به شدت تحت تاثیر قرار گرفت به گونه ای که به دوستانش گفت می خواهد تا سن 35 سالگی میلیونر شود. او با اراده ای که داشت تا سن 11 سالگی توانست 120 دلار جمع آوری کند که با همان پول اولین سرمایه گذاری خود را انجام داد. او شش سهم از شرکت سیتیز سرویس خرید که سه سهم برای خودش و سه سهم برای خواهرش دوریس بود. در دبیرستان هم به شغل های عجیبش ادامه می داد، فروش توپ گلف و اجاره دستگاه پینبالی به آرایشگاه. اما با فروش و تحویل روزنامه بود که در آمدش بالا رفت.
در سال 1942 پدرش به عنوان نماینده جمهوری خواه در ناحیه 2 نبراسکا انتخاب شد و این امر سبب شد که خانواده اش به واشنگتن دی سی نقل مکان کنند. از اینجا بود که او با فروش و گرفتن اشتراک های روزنامه ماهانه 175 دلار درآمد داشت. جالب اینجاست که حقوق او از معلمان مدرسه خودش بیشتر بود. بالاخره در سال 1944 در سن 14 سالگی پس اندازش به 1000 دلار رسید. در این سن توانست اظهارنامه مالیاتی خود را پر کند.
وارن تجارت را به صورت آکادمیک فرا گرفت و راز موفقیت در کسب و کار را از استادان خود آموخت
علاقه وارن بافت به پول و ثروت و همچنین آمار و ارقام آن قدر زیاد بود که دوستانش در دبیرستان او را “کارگزار سهام آینده” نامیدند. این علاقه سبب شد او خانه پدری را ترک کرده و در دانشگاه مشغول تحصیل در رشته حسابداری و تجارت شود. وارن فردی بسیار شلخته بود به گونه ای که هم اتاقی اش در خوابگاه پس از یک سال اتاق را ترک کرد. البته شاید دلیل آن هوش چشمگیر وارن بافت در حفظ کردن مطالب کتاب و ارائه بی نظیرش به استادان بود. به همین دلیل وقت آزاد بیشتری داشت که آن هم به گوش دادن به موسیقی می گذشت. او نابغه ریاضیات و آمار بود. به همین دلیل از اینکه درخواست او مبنی بر ادامه تحصیل در دانشگاه هاروارد رد شد بسیار تعجب کرد. اما همین امر سبب شد به دانشگاه کلمبیا رفته و تحت نظر استاد بزرگی چون بنجامین گراهام آموزش ببیند.
“بنجامین گراهام” و کتاب بی نظیرش، “سرمایه گذار باهوش”، تاثیر زیادی بر زندگی وارن بافت گذاشت. او به عشق بنجامین گراهام به دانشگاه کلمبیا رفت و آنجا متوجه حضور استاد بزرگ دیگری چون “دیوید داد” نویسنده کتاب “تحلیل امنیت” شد. این استاد با آموزه های ارزشمند خود از وارن سرمایه گذاری بزرگ ساختند. یکی از آموزه های مهم وارن در دنیای تجارت این بود که اگر ارزش درونی یک شرکت از ارزش مورد نظر او خیلی بیشتر باشد، یعنی کسب و کارهایی با ارزش کم که ارزش سرمایه گذاری را دارند. حال باید ارزش ادراک شده آن قدر بالا برود تا به ارزش شرکت درونی شرکت برسد.
پس از تشکیل خانواده او در کسب و کار رئیس خودش شد
وارن مردی بسیار خجالتی بود به گونه ای که برای رفع این مشکل، در کلاس های سخنرانی عمومی شرکت می کرد تا بر این خجالتی بودن خود غلبه کند. او در دانشگاه به خانم جوانی به نام سوزی تامپسون دل بست و با روحیه خجالتی خود به سختی توانست علاقه اش را به سوزی منتقل کند. آنها در سال 1952 ازدواج کردند و ثمره این ازدواج فرزندی به نام آلیس بافت بود. او همان سال به رویای همیشگی اش، یعنی کار در شرکت سرمایه گذاری گراهام نیوتن که صاحب آن “بن گراهام” بود دست یافت. در آنجا متوجه شد که از شغل کارگزاری سهام بیزار است. تصور اینکه شاهد ضررهای متوالی افراد ناآگاه باشد او را می آزرد. پس از تولی فرزند دوم خود، هاوی او یک خوداشتغالی را آغاز کرده و در سال 1965 شرکت بافت اسوسیتز را راه اندازی کرد. کارکنان این شرکت اغلب دوستان و آشنایان او بودند. وارن قوانینی را بر شرکت حاکم نمود که سبب می شد هیچ سرمایه گذاری دچار ناامیدی و ضررهای متوالی نگردد. در همین اثنا بن گراهام بازنشسته شد اما وارن بافت را به عنوان یک سرمایه گذار مطمئن به مشتریانش معرفی نمود تا برای سرمایه گذاری به او رجوع کنند. در روزهای اول خود اشتغالی او، وارن با هشت نفر از دوستانش وارد یک سرمایه گذاری شد که هر کدام مبالغ بین 50 تا 120 دلار را به او سپردند. او قوانین ساده شرکتش را برای همه دوستان و شرکای جدید توضیح می داد. یکی از قوانین ساده او خرید سهامی بود که ارزشش بسیار کمتر از حد واقعی می باشد و سود به دست آمده را دوباره صرف خرید همین سهام می کرد. “مانند گلوله برفی که از بالای کوه به پایین هل می دهید و رفته رفته بزرگ و بزرگ تر می شود”. قانون بعدی این بود که وارن از سرمایه گذارانی نبود که پس از رسیدن قیمت یک سهم به اندازه معین آن را بفروشد، او در این مورد بسیار صبور بود. در سال 1956 شراکت های 4% ، در پایان سال 1957 10% و در سال 1960 حدود 29% از کل بازار سهام جلوتر بود.
وارن از سرمایه گذارانی بود که تحولات بازار روش کاری اش را تغییر نمی داد و همچنان دنبال شرکت هایی بود که ارزش سهام آنها بسیار کمتر از ارزش واقعی شان بود. او همیشه مراقب بود همکارانش با پول سرمایه گذاران سرمایه گذاری های احمقانه ای انجام ندهند. او در سال 1962 تمام شراکت ها را تحت نظر یک نهاد واحد برد:”شرکت بافر پارتنر شیپ با مسؤلیت محدود”. موفقیت او از اوماها به وال استریت می رسید و او روز به روز موفق تر می شد. اما در همین حین چند سرمایه گذار قدیمی معتقد بودند وارن بافت به زودی ورشکست می شود.
خرید کل شراکت در سال 1960
یکی از کسانی که از همان ابتدای کار وارن بافت به او ایمان داشت یک وکیل کالیفرنیایی به نام “چارلی مانگر” بود. آنها پس از صرف یک ناهار ساده و صحبت در خصوص تجارت وارد شراکتی موفق شدند. مانگر دیدگاه وارن را گسترده تر می کرد. او در آن زمان سهامی را انتخاب کرد که سبب شد در کسب و کارش قدم های بزرگی را به سمت موفقیت بیشتر بردارد. در سال 1963 با ترور جان اف کندی توجه همه از سمت بازار منحرف شد. اما وارن همچنان روزنامه را رصد می کرد . در یک خبر او متوجه داستانی مربوط به رسوایی دانه سویا شد که آمریکن اکسپرس در آن خبر دخالت داشت. آمریکن اکسپرس بیان کرده بود که یکی از انبارهای شرکتش حاوی روغن سویا بود اما بعد این خبر تکذیب شد و مشخص گردید آن انبار با مخازن آب دریا پر شده بود. با انتشار این خبر سهام این شرکت به شدت سقوط کرد. وارن که می دانست این شرکت بزرگ به زودی دوباره روی پاهایش می ایستد. به همین دلیل زمانی که سهام آن به حداقل خودش رسید به تدریج سهام را خریداری کرد به گونه ای که در سال 1966 حدود 13 میلیون دلار از سهام آمریکن اکسپرس را خریداری نمود. واضح است که این شرکت به سرعت احیا شد و سودی باورنکردنی را برای شرکت وارن به همراه داشت. یکی دیگر از کارهای سودآور او خرید 49% از سهام یک شرکت ورشکسته به نام برکشایر هاتاوی بود که سهام آن شرکت را با مبلغی بسیار پایین تر از ارزش واقعی آن خریداری کرد. در سال 1965 توانست سهم غالب برکشایر هاتاوی را خریداری کند.
خریدهای بزرگتر مشکلات بزرگتری را به وجود می آورند، پس باید تابع قوانین جدیدی شد
وارن با شروع شراکتش با برکشایر هاتاوی دچار مشکلات زیادی شد اما کنار نکشید. در سال 1958 او شرکتی را با نام دمپستر میل با شرایطی شبیه به برکشایر خریداری نمود. اما به دلیل استفاده از یک مدیریت اشتباه شرکت ورشکسته شد و کارکنان آن بیکار شدند. بنابراین او تمام حواس خود را متوجه شرکت برکشایر نمود تا به چنین سرنوشتی دچار نشود. اما کارر ساده ای نبود چون اکثر ماشین آلات شرکت نیاز به مدرن سازی داشتند. او برای تزریق پول بیشتر به برکشایر تردید داشت اما از طرفی با خرید سهام های برنده آن را سرپا نگه می داشت. با ورود شرکت های فناوری جدید به بازارهای مالی، وارن تصمیم گرفت از ورود افراد جدید به شرکت جلوگیری کرده و قوانین را سخت تر نماید. طبق این قانون “او دیگر سهام شرکتی را نمی خرید که خدمات و محصولات آن را نمی شناخت”. قانون دوم: “با کسب و کارهایی که مشکل بالقوه تعدیل نیرو، بسته شدن کارخانه و درگیری مدیران با اتحادیه های بزرگ داشتند به هیچ عنوان همکاری نمی کند.”
با لغو شراکت ها، وارن وارد طرح های شخصی تری می شد
با وجود اینکه وارن بافت میلیونر شده بود به ظاهرش اهمیتی نمی داد و همه هم و غم او انتخاب مدیریت شایسته برای کسب و کارهایش بود. مثلا او همیشه به فکر شراکت با شرکت بیمه نشنال ایندمنیتی بود اما زمانی به این آرزویش تحقق بخشید که با مدیر آن شرکت که مردی بسیار کاردان بود آشنا شد. جک رینگوالت مدیری هوشمند و زیرک بود که توجه وارن را به خودش جلب کرد. نتیجه آن عملکرد عالی شرکت در اواخر سال 1966 بود که 36% از بازار جلوتر بود. در سال 1960 بافت تصمیم گرفت سهم شرکایش را خریداری کند تا هر چه بیشتر شرکتش را به سمت شخصی سازی ببرد. سوزی نیز دوست داشت وارن آزادتر باشد تا بتواند برای بچه ها وقت بیشتری بگذارد زیرا خود سوزی نیز مشغول حرفه خوانندگی بود و علاوه بر آن در حرکت های اجتماعی آمریکا و اعتراضات ضد جنگ نیز شرکت داشت. این موضوع وارن را نیز به دنیای سیاست کشاند. در سال 1967 او خزانه دار دفتر یوجین مک کارتی شد که نامزد انتخابات ریاست جمهوری بود. البته شاید ورود او به دنیای سیاست با مرگ پدرش بی ارتباط نبود. در این صورت او قادر بود نظرات سیاسی خود را آزادانه بیان کند. در دهه 1970، وارن وارد صنعت روزنامه شد. روزهایی که در کودکی کارش تحویل روزنامه به مشترکان بود همیشه دوست داشت خودش یک دفتر روزنامه داشته باشد. در سال 1969 که در آمدش به 16 میلیون دلار رسید به آرزویش جامه عمل پوشانید و بیشتر سهم اوماها سان را خرید. این کار نه تنها رویایش را تحقق بخشید بلکه به نتیجه ارزشمند دیگری نیز منجر شد. در سال 1972 دفتر روزنامه آنها مطلبی را درباره “بویز تون” پرورشگاه پسران بی خانمان منتشر کرد. در این مطلب نوشته شد که در فضای 1300 هکتاری این پرورشگاه فقط 665 پسر بی خانمان نگه داری می شدند. بافت که مشکوک شده بود با انجام تحقیقاتی در این زمینه متوجه یک کلاه برداری شد. بویز تون مبالغ هنگفت جمع آوری شده برای کمک به پسران را جمع آوری کرده و به نفع خودش مخفی می کرد. نوشتن این مطلب در روزنامه نه تنها منجر به بهبود وضعیت این پرورشگاه گردید بلکه روزنامه بافت برنده جایزه پولیتزر برای خبرنگاری برتر منطقه شد.
در سال 1973 او بیش از 5% از سهم واشنگتن پست را خریداری نموده و سال بعد به مقام هیئت مدیره دفتر روزنامه منصوب شد. با این منصب او باید در مجالس و ضیافت های ناشر شرکت “گراهام” شرکت می کرد و این امر سبب آشنایی او با پل نیومن بازیگر مشهور گردیده و او تلاش می کرد شخصیت خود را جلوی سناتورها و شخصیت های عالی دنیا حفظ نماید.
چالش های وارن بافت در ارتباط با تحقیقات و رای کمیسیون بورس و اوراق بهادار
اگر سرمایه گذار فعالی مانند وارن بافت و چارلی مانگر باشید طبیعتا با مشکلات زیادی رو به رو می شوید. در سال 1968 مانگر با شرکت بلوچیپ استمپس رو به رو شد که مانند برکشایر در شرایط خطرناکی بود و تنها به این دلیل سرپا بود که وارن و مانگر سهام های آن را خریداری می کردند. برای کمک به بلوچیپ مانگر 8% از سهام شرکت وسکو را که کمتر از ارزش واقعی اش قیمت گذاری شده بود خریداری کرد. از سود دیگر وارن دوست داشت سهام شرکت سنتا باربارا را بخرد که قرار بود با شرکت وسکو ادغام شود. اما از آنجایی که این کار به ضزر وسکو بود با بازماندگان موسس شرکت صحبت کرد و آنها را از این ادغام منصرف نمود. ولی این امر سبب شکایت شرکت سنتا باربارا از وارن و مانگر شد. SEC شروع به تحقیقات وسیعی در مورد 30 شرکت وابسته به وارن بافت نمود. اگرچه وارن می دانست خطایی مرتکب نشده اما بسیار مضطرب بود که موقعیت اجتماعی و شهرتش دچار مشکل شود. اما خوشبختانه این مورد هم بدون اینکه نام کسی برده شود حل گردید.
چالش های زندگی وارن بافت
رابطه وارن با کی گراهام ناشر پست واشنگتن، سبب شد سوزی همسر وارن دچار نگرانی شود ولی در نهایت خودش نیز با مربی تنیسش وارد یک رابطه عاطف شد و سرانجام تصمیم گرفت به سن فرانسیسکو برود. او که هنوز به وارن علاقه داشت اما از توجه بی اندازه او به کارش که بسیار بیش از توجه به خانواده اش بود او را ترک کرد اما پیش از رفتن خانم جوانی به نام استرید را برای نگهداری از وارن انتخاب کرد. در همین اثنا وارن دچار مشکلات کاری نیز بود.
در اواخر دهه 1970، وارن و بافت روزنامه دیگری به نام اخبار عصرگاهی بوفالو را به مجموعه خود اضافه کردند. آنها تصمیم داشتند با ارائه پنج نسخه اول به صورت رایگان روزنامه را معرفی نمایند ولی ضمن شکایتی که از آنها شد قاضی آنها را محکوم کرد. چون فروش روزنامه به صورت رایگان غیر قانونی بود. وارن به این تصمیم قاضی اعتراض کرد و بالاخره هم پیروز شد ولی در این مدت ضررهای مالی زیادی را متحمل شد.
آشنایی وارن بافت با برادران سالمونز و رویارویی با یکی از سخت ترین آزمون ها
کایگو، شرکت بیمه خودرو یکی از شرکت هایی بود که وارن از روزهای آغازین کارش با آن آشنا بود. در سال 1976 بافت ده هیات مدیره این شرکت پیوست و تصمیم گرفت شرکتی را که در حال ورشکستگی بود نجات دهد. “جان گوتفروند” که در شرکت مبادلات سالمون برادرز کار می کرد به او کمک کرد تا بودجه لازم برای این هدف را تامین نماید. وارن بافت این محبت آنها را به یاد داشت و تلاش کرد زمانی که این شرکت در شرایط سخت قرار می گیرد به آنها کمک کند. با اینکه از شیوه کاری شرکت سالمون برادرز متنفر بود اما زمانی که از او خواست تا به سمت هیئت مدیره شرکت در آید ناچار قبول کرد. اعتبار وارن سبب شد مردم به این شرکت خوش بین شوند. اما در سال 1991 یکی از کارمندان این شرکت درگیر یک رسوایی بزرگ شد. وارن بافت به سختی و به کمک اعتبار و ارتباط هایش شرکت سالمون برادرز را از رسوایی و ورشکستگی نجات داد.
با وجود دوستی وارن بافت و بیل گیتس، وارن همچنان برای پیشرفت هایش در دنیایی خارج از تکنولوژی تلاش می کرد
در سال 1990 اعتبار وارن تا حدودی دچار خدشه شد زیرا در آن زمان با پیشرفت تکنولوژی مردم انتظار داشتند او از فناوری جدید برای کارهایش کمک بگیرد. ولی وارن همچنان بی تفاوت به نظرهای دیگران بدون ورود فناوری به دنیای کاریش موفق بود و سرمایه او به 3/8 میلیارد دلار رسیده و هنوز رو به رشد بود. بافت و بیل گیتس در یک قرار در 4 جولای 1991 همدیگر را در یک مهمانی ملاقات کردند. آن دیدار باعث شد آنها به دوستانی صمیمی تبدیل شوند. و این دیدارها سبب شد بالاخره وارن بافت 100 سهم از مایکرو سافت را بخرد. این دو دوست صمیمی برای کسب ثروتمندترین مردان جهان با هم شانه به شانه پیش می رفتند. اما وارن همیشه شکرگزار بود که در زندگی امتیازاتی داشته که خیلی از مردم جهان از آنها بی نصیب بودند. او روز به روز در حال پیشرفت بود و از زندگی خود راضی بود اما مرگ دوست صمیمی و همراهش کی گراهام او را بسیار متاثر کرد و پس از مدتی اتفاق 11 سپتامبر 2001 او را به حالت شوک برد. پس از آن به خرید سهام شرکت های مطمئن تری روی آورد. در سال 2004 همسرش سوزی در اثر سرطان درگذشت و این موضوع وارن را مدتها در بستر انداخت. اما همین اتفاقات سبب شد به فرزندانش نزدیک تر شود و یاد بگیرد زمانی را با عزیزانش بگذراند. او 85% از برکشایر را به بنیاد بیل و ملیندا گیتس اهدا کرد. شش میلیون دلار نیز به بنیاد خیریه سوزی و چند بنیاد خیریه دیگر اهدا نمود.
سخن آخر
وارن بافت برای سرمایه گذاری به روش گلوله برف معتقد بود. او می خواست با غلتاندن آن گلوله برف و سرمایه گذاری های مطمئن ثروتش را افزایش دهد. او با توجه به عنصر انسانی و محاسبه سریع ارزش شرکت ها به موفقیت رسید و این موفقیت به دور از فناوری انجام شد.
دیدگاهتان را بنویسید