خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف
این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب دید اقتصادی (Economy Grows) خلاصه برداری شده است.امید داریم که مورد توجه و استفاده شما همراهان آکادمی هلاکویی قرار گیرد.
پیام اصلی «پیتر شیف» در کتاب دید اقتصادی
کتاب «دید اقتصادی» به قلم فرزندان «اروین شیف» (Irwin Allan Schiff) که یک اقتصاددان مهاجر بود نوشته شده است.
اروین به دلیل مخالفت با مواردی مانند «مالیات بر درآمد» و اصرار بر این موضوع که قوانین تصویب شده مالی توسط دولت، ربطی به قانون اساسی ندارند، به زندان افتاد و تا لحظه مرگ در آنجا ماند.
فرزندان اروین، یعنی «پیتر شیف» و «اندرو شیف» کتاب دید اقتصادی را با این هدف نوشتند که به مردم کمک کنند تا نگاه درستی به ماجراهای اقتصاد داشته باشند.
پس انداز، اعتبار و سرمایه گذاری، سه گانه های کمیاب
زمانی که اقتصاد بیمار باشد و کسی به دنبال دکتر نفرستد یا آنکه دکتر تمایلی به ویزیت بیمارش نداشته باشد، سه فرشته نگهبان اقتصاد، یعنی پسانداز، اعتبار و سرمایه گذاری بر سر بالینش میآیند و از این مُحتضر در حال مرگ، خداحافظی میکنند.
در واقع پزشکان اقتصاد، اقتصاددانها هستند. اما در بیشتر موارد تمایلی به درمان اقتصاد ندارند و تنها میخواهند با تجویز جملههای انگیزشی، بیماری او را درمان کنند؛ چیزی در مایههای اینکه: «تو خیال میکنی مریض هستی!» یا «چیزی نیست فقط باید به شرایط جدید عادت کنی و این کمی زمان میبره.»
به این ترتیب، اقتصاد بینوا مدتها در بستر بیماری میماند به این امید که روزی به شرایط جدیدش عادت کند. اما سالها یکی پس از دیگری از راه میرسند و حال او به جای بهتر شدن بدتر میشود. آیا این نسخه برای شما آشنا نیست؟ آیا گرمای این مریض تبدار، پول را همچون تکهای یخ در جیب شما آب نکرده است؟
در حقیقت، وقتی اقتصاد بیمار باشد، مردم به جای زندگی کردن برای تجربه شادیها فقط برای زنده ماندن زندگی میکنند.
آنها آرزوهایشان را در طاقچه میگذارند و تمام هَموغمشان را روی تامین نیازهای روزانه خود متمرکز میکنند. البته پُر بیراه هم نیست؛ چون وقتی پولی در جیب نباشد، آرزوها به اولویتهای پایینتر سقوط میکنند.
اما چطور میتوان از این وضعیت خارج شد؟ چطور میتوان نوشدارویی به حلق اقتصاد ریخت و او را به روزهای اوجش بازگرداند؟ما بر این باوریم که اگر مردم چشم خود را به روی ماجراهایی که در دنیای واقعی اقتصاد رخ میدهد باز کنند و با دید اقتصادی به ماجراها بنگرند، راهی به سوی تغییر شرایط کنونی گشوده خواهد شد.
کشف چیستی و چگونگی سرمایه از منظر دید اقتصادی
بیایید کار را با بشقاب ناهار شما آغاز کنیم. صرفنظر از اینکه اکنون چه ساعتی از شبانهروز است، تصور کنید بشقاب ناهارتان همراه با یک قاشق و چنگال جلوی شما قرار گرفته است. چرا سر میز نشستهاید؟
آیا شوق شما برای حاضر شدن سر میز ناهار به خاطر در دست گرفتن قاشق و چنگال بوده یا میخواستید به وسیله آنها ناهار خود را بخورید؟ داستان سرمایه نیز همین است.
سرمایه شما چیزی به جز یک ابزار نیست. شما نمیخواهید ابزار خود را بخورید بلکه میخواهید با کمک ابزارتان از خوردن ناهار خود لذت ببرید و دلی از عزا دربیاورید.در این مثال، ناهار شما همان سودی است که از طریق سرمایه گذاری در بازارهای مالی یا سایر بازارهای فعال در جامعه به دست میآورید.
اگر کسانی که همراه با یک قاشق نقرهای در دهان به دنیا میآیند – در مَثَل شرقی، به انسانهایی که در خانوادههای بسیار ثروتمند به دنیا میآیند میگویند: «با یک قاشق نقره در دهان پا به دنیا گذاشته است!» – را فاکتور بگیریم، بقیه مردم ابزار خود را رایگان به دست نیاوردهاند.
آنها به این امید که میتوانند آیندهای بهتر را برای خودشان رقم بزنند خود را از خوشیهایی که همنوعانشان تجربه میکردند محروم ساختند و پولهایشان را تومن به تومن روی هم گذاشتند. این فداکاری و خویشتنداری خودش را در چهره یک سرمایه به آنها نشان میدهد.
از سوی دیگر، آنها با تردید درونی خود هم مبارزه کردند؛ تردیدی که مدام در گوششان میخواند: «از کجا معلوم سرمایه تو روی هم جمع شود؟» یا «از کجا معلوم بتوانی با سرمایهات به سود برسی و از دیگران جلو بزنی؟»
این جنگ درونی تا زمانی که آنها اولین سود را از سرمایه خود به دست بیاورند ادامه خواهد داشت.اما وقتی سرمایه آنها کار خود را به عنوان یک ابزار به درستی انجام دهد، انسانهای دیگر از خواب غفلت بیدار میشوند و با تعجب به موفقیت آن فرد مینگرند.سپس آنها نیز سعی میکنند جَسته و گریخته راه این افراد را ادامه دهند و از طریق ایجاد سرمایه به سود برسند.
نگاهی متفاوت به عرضه و تقاضا
بخشی از ماجرای داشتن دید اقتصادی، درک ماجرای «عرضه و تقاضا» است. این دو مفهوم، معنایی سادهتر از آنچه به نظر میرسند دارند. «تقاضا» چیزی جز نیاز ما به داشتن چیزهای بهتر نیست.
البته در اولین گام، ما به دنبال برطرف کردن نیاز خود به چیزهایی هستیم که ما را زنده نگه میدارند؛ مثل نیاز به داشتن مواد غذایی، پوشاک و سرپناهی امن که ما را از شرایط جوی و خطر انسانهای دیگر محافظت کند. وقتی این نیازهای پایهای پاسخ داده شوند، ذهن ما به دنبال برطرف کردن نیازهایی میگردد که سطح بالاتری دارند و به طور مستقیم از روح ما سرچشمه میگیرند.
در واقع میتوان این طور نتیجه گرفت که تقاضا هرگز انتهایی ندارد. چون هیچ پایان مشخصی برای نیازهای انسان یافت نشده است. حتی ثروتمندترین افراد جهان هم به دنبال برطرف کردن نیازهای تازه خود هستند.
تقاضا، چیزی است که اقتصاد را به بزرگتر شدن تشویق میکند. کارخانههای مواد اولیه به وجود میآیند تا نیاز کارخانههای تولیدی را تامین کنند که آنها هم به دنبال برطرف کردن نیاز ما به مثلا غذا، پوشاک و حتی خانه هستند.
در حقیقت،اگر روزی برسد که انسانها نیازی نداشته باشند، اقتصاد هم معنی خود را از دست میدهد.
با این وجود، نیازهای بسیاری هستند که پاسخی برایشان پیدا نمیشود. چون در آن زمینه هنوز عرضهای صورت نگرفته یا آن عرضه آنقدر اندک است که همه مردم نمیتوانند از آن استفاده کنند.
ثروتمندان واقعی، اقتصاد و دید اقتصادی را توسعه می دهند!
در اینجا منظور ما از ثروتمند، کسی است که با به کار گرفتن سرمایه خود به دنبال رسیدن به هدفی است که در نهایت باعث رشد و گسترش اقتصاد میشود.
شاید در نگاه کسانی که از جایشان جُم نمیخورند و منتظر لقمه حاضر کردهای از سوی دیگران هستند یا حتی کسانی که با وجود مشکلات مالی، به دنبال یادگیری سواد مالی، گسترده و عمیقتر کردن دید اقتصادی و حل کردن مسئله نمیگردند، ثروتمندان انسانهایی نه چندان محترم باشند که خون دیگران را در شیشه میکنند و بدون ذرهای مهربانی، میخواهند از بدبختی دیگران سود به دست بیاورند.
اما در حقیقت، ثروتمندان به دو دلیل مهم ثروتمندتر میشوند و همگام با بیشتر شدن ثروتشان، اقتصاد را بالا میکشند. دلیل اول این است که آنها هوش مالیشان را به کار انداختند و از دید اقتصادی خود برای اندوختن سرمایه، بهره گرفتند.
دلیل دوم هم این است که آنها روی داشته خود ریسک کردند و آن را به امید دریافت سود، سرمایه گذاری کردند.
شاید اینطور به نظر برسد که ثروتمندان بدون اینکه زحمت بکشند، سود میکنند. اما آنها قبل از اینکه سود کنند، زحمت کشیدهاند و مثل کشاورزی که در فصل درو محصول خود را برداشت میکند از برداشت سود خود لذت میبرند.
از طرفی، ثروتمند شدن یک نفر، جلوی ثروتمند شدن دیگران را نمیگیرد. همانطور که شما دوست دارید ثروتمند شوید، اقتصاد کشورتان نیز به این حرکت نیازمند است. هر چه اوضاع سختتر باشد، حرکت شما هم ارزشمندتر میشود.
پس انداز کردن، رمز رسیدن به آزادی مالی!
جرقه پولدار شدن برای انسانهایی که از گذشتگان خود اندوختهای به ارث نبردهاند در این است که با صرفهجویی کردن و چشمپوشی از خرید چیزهای غیرضروری، پول خود را پسانداز کنند.
در جامعهای که مردمش دید اقتصادی خوبی داشته باشند، پسانداز کردن جدی گرفته میشود، از نظر اقتصادی رشد میکند و چرخ کارخانههایش در گردش باقی میماند. با این وجود، در دوران ما اقتصاددانها بر اساس نظریههایی که نه به درد دوران اوج میخورند و نه دوران رکود، مردم را به سمت خرید بیشتر سوق میدهند.
از نظر آنها پسانداز کردن به معنای وجود پولهایی است که از چرخه اقتصادی خارج شدهاند و راکد باقی ماندهاند.این طرز تفکر اشتباه باعث شده است که مردم به دلیل از دست دادن دوراندیشی خود مدام در دام گرفتن وامها بیفتند.
درست است که وام میتواند پولی را به طور ناگهانی وارد چرخه مالی افراد کند. اما این ماجرا چیزی به چرخه اقتصادی اضافه نمیکند.
مردمی که پسانداز میکنند در روزگار سختی از اندوخته خود کمک میگیرند، نه اینکه دست به دامان موسسهها و بانکهای مختلف شوند تا از طریق گرفتن وام و بازپرداخت اصل و سودش گِره مشکل خود را باز کنند.
اگر فرهنگ پسانداز کردن در میان مردم احیا شود، آنگاه وامها میتوانند خیلی آسانتر از وضع کنونی به دست تولیدکنندگان برسند و از این راه چرخ اقتصاد و تولید رونق پیدا کند.
از طرفی، وقتی مردم اندوختهای داشته باشند به فکر سرمایه گذاری و حتی راهاندازی کسب و کار خودشان میافتند. این تفکر که مردم با پسانداز کردن دیگر به چرخه تولید اهمیتی نمیدهند از بیخوبُن اشتباه است.
بهشتی که در آن قیمت ها پایین و دستمزدها بالا است
شاید با خودتان فکر کنید که دیگر در جهان جایی وجود ندارد که در آن قیمتها پایین و دستمزدها بالا باشد. شاید حق با شما باشد. اما اصل این موضوع هیچ ربطی به ضعیف بودن اقتصاد ندارد.
در واقع، اگر یک اقتصاد سالم باشد و سیاست مداران در آن موش ندوانند خودبهخود قیمتها کاهش پیدا میکند و مردم قدرت خرید بالاتری خواهند داشت. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح دهیم.
شاید با خودتان بگویید: «چگونه امکان دارد که تولیدکنندگان جنسهای خود را با قیمت کمتری بفروشند اما با این وجود بیشتر از گذشته سود ببرند؟ چگونه امکان دارد که خوداشتغالی سود کمتری نسبت به کار کردن برای دیگران داشته باشد؟ چگونه امکان دارد که پول دست مردم باشد اما همچنان چرخ اقتصاد بچرخد؟» لحظهای صبر کنید.
چرا نباید اینگونه باشد؟ آیا به وجود آمدن اقتصاد، به دست آوردن دید اقتصادی، ایجاد پول و تمام قوانین مالی برای این منظور نیستند که همه بتوانند در یک سیستم درست و عاقلانه زندگی راحتی داشته باشند؟ اگر قرار باشد همه ما برای برطرف کردن کوچکترین نیاز خود هزینههای بسیار زیادی را بپردازیم پس فایده این چرخه اقتصادی چیست؟
در حقیقت، چیزی که سیاستمداران و اقتصاددانهای همکیششان از چرخه اقتصادی حذف کردهاند، «بهرهوری در کنار تولید پول پایدار» است.
وقتی شما به عنوان صاحب یک کارخانه بتوانید با کمک دستاوردهای فناوری، پیشرفت تمدن و ابزارهایی که حاصل آن ماجرا هستند و با کمک پساندازهای مردم که آنها را به عنوان سرمایه در اختیارتان گذاشتهاند، محصولی را در زمان کم، کیفیت بالا و تعداد انبوه تولید کنید، خودبهخود باعث کاهش قیمتها و افزایش قدرت خرید مردم میشوید.
تصور کنید شهر یا کشور شما چندینوچند کارخانه اینچنینی داشته باشد. آیا این موضوع باعث نمیشود که مردم یک نفس راحت بکشند و از مزایای زندگی در قرن ۲۱ لذت ببرند؟
شاید مشکل اصلی این باشد که آنها عادت کردهاند به جای مردم فکر کنند و تصمیم بگیرند؛ چیزی در این مایهها که: «نه…! آنها نمیدانند که باید پول خود را صرف خرید چه چیزی کنند! بهتر است ما با دستکاری قیمتها آنها را به راه درست هدایت کرده و قدرت دید اقتصادی خود را به رخشان بکشیم!»
درد همهچیز دانی، یقه سیاستمداران و اقتصاددانها را دو دستی گرفته است. دید اقتصادی این افراد صاحب منصب، فقط تا نوک بینیشان را پوشش میدهد.
آنها حتی یک ثانیه هم به این موضوع فکر نمیکنند که حتی اگر همهچیز بسیار ارزان هم شود، مردم خودشان را با خرید محصولات خفه نخواهند کرد. آنها میدانند که چه محصولی ارزش خرید دارد و چه محصولی ندارد.
در واقع، سیاستمداران دچار یک تناقض خندهدار شدهاند؛ آنها هم میخواهند مردم را به سمت مصرفگرایی هدایت کنند و هم از اینکه مردم قدرت خرید داشته باشند میترسند!
سیاستمداران و اقتصاددانها مردم را به سمت خالی نگهداشتن جیبشان همراه با تحمل کردن قیمتهای سربهفلک کشیده سوق میدهند.
تازه بعد از این شاهکار به خودشان میبالند که سُکان اقتصاد را در دست گرفتهاند. تاریخ در قالب نوشتههایی روی کاغذ به نسلهای آینده نشان خواهد داد که نتیجه این سکانداری چه ماجرای سختی را برای مردم به وجود آورده بود.
دلیل ایجاد دولت ها
بیایید فیلم را به عقب برگردانیم؛ آنقدر عقب که به علت نیاز مردم به مفهومی به نام «دولت» برسیم. وقتی اقتصاد از حالت بَدَوی خود به شکل پیچیدهتری رسید و دروازه تجارت به روی مردم باز شد، مشکلاتی هم به وجود آمدند.
مثلا عدهای تصمیم گرفتند که به جای کار کردن، حاصل زحمت دیگران را بدزدند. اختلافهایی هم میان تاجران به وجود آمد که داشت زندگی را برای بقیه سخت میکرد.به همین دلیل، مردم تصمیم گرفتند که از میان خودشان افرادی را انتخاب کنند تا در قالب یک مجموعه منسجم، به این کارها برسد. مثلا افرادی را برای محافظت از مردم استخدام کند یا شورایی بیطرف برای حل اختلاف میان تاجران ایجاد کند.
قرار بر این شد که مردم برای پرداخت هزینههای این کارها، پولی را به عنوان «مالیات» به این مجموعه بپردازند تا بتواند از عهده هزینههای خود بربیاید. از طرفی برای کنترل محدوده قدرت دولت، قانون اساسی هم نوشته شد. پس، دولت چیزی نبود جز یک نیروی استخدامی از مردم که با نظر مردم و برای مردم کار میکرد.
اما اکنون دولتها به نیروهایی بزنبهادر تبدیل شدهاند که با در اختیار گرفتن اقتصاددانها و نیروهای نظامی به هر چیزی توجه میکنند جز آسایش و آرامش مردم و اقتصاد.
آنها دروغ میگویند، مالیاتها را – به ویژه مالیات تولید را – افزایش میدهند، اختلاس میکنند، از حوزه اختیارات خود سوءاستفاده میکنند، برای خودشان قصر میسازند، اعتراضها را سرکوب میکنند و به دلخواه خودشان با کشورهای دیگر وارد جنگ میشوند.
در واقع دولت، دیگر آن مفهوم و سودمندی قدیمی را برای مردم جهان ندارد. قدرت به دهان منتخبانی که مردم خودشان آنها را برای اداره کردن کارها به خدمت گرفته بودند مزه داد و آنها را از مسیری که باید در آن قدم میگذاشتند منحرف کرد.
حالا دولتمردان به جای انجام کارهایی که از اصل اقتصاد محافظت کند، تنها وعدههای سیاسی میدهند تا صندلی خود را در جمع دولت حفظ کنند، دروغ میگویند، جریانسازی میکنند و آزادی را همچون چماقی بر سر مردم میکوبند.
در حالی که تنها کار مفیدشان، سوق دادن مردم و اقتصاد به دره نابودی است. رکودهای اقتصادی و سقوط بازار در عرض یک شب اتفاق نمیافتد.این ماجرا سالها در حال رخ دادن بوده است؛ اما در لحظه آخر روی صحنه رفته و تماشاچیان را انگشت به دهان کرده است.
دقیقا به همین دلیل است که اگر به اصل اقتصاد پی ببرید و دید اقتصادی خود را گسترش دهید میتوانید با زیر نظر گرفتن نشانههایی که در بازار و نظام اقتصادی وجود دارند، صعود یا سقوط آن را پیشبینی کنید.
وقتی مالیات برای مخارج دولت ها کفایت نمی کند!
کمکم داریم به بخش جالب ماجرا میرسیم. یعنی جایی که پای دروغهای شاخدار به میدان اقتصاد و اعضای دولت باز میشوند. کمی قبلتر با هم گفتیم که مردم برای تامین هزینههای دولتی که خودشان آن را تاسیس کرده بودند، پولهایی را به عنوان مالیات میپرداختند.
بعد از گذشت چندین دهه، سناتورها باهوشتر شدند و تصمیم گرفتند از این قدرت و مقامی که در اختیارشان قرار گرفته برای سودهای شخصی خود استفاده کنند.
آنها خودشان را لایق این میدانستند که بسیار بیشتر از حقوق تصویب شده در قانون اساسی از مالیات مردم پول برداشت کنند. حتی به نظرشان رسید که برخی از هزینهها را دستکاری کنند یا برای حل مشکلاتی که اصلا وجود خارجی نداشتند به خودشان پاداش بدهند.
سناتورهای جوانتر پا را از این هم فراتر گذاشتند و پیشپیش از حساب خزانه که با مالیات مردم پر شده بود، وعده و وعیدهایی میدادند که هفت خزانه طلایی هم توانایی تامین مالی آن را نداشت.
حالا باید کار دیگری میکردند تا مشکل کمبود نقدینگی در خزانه یک بار برای همیشه حل شود. بنابراین تصمیم گرفتند که کار تامین مالی خزانه را بر عهده یک ماشین چاپ پول بگذارند.
پول، قبل از این هم برای مردم تعریف شده بود. اما پول جدید، چیزی داشت که دست دولتمردان را حسابی باز میکرد و آن مفهوم پوچش بود.
پولهایی که در گذشته بین مردم جابهجا میشدند، نمادی از طلاهایی بودند که در خزانه نگهداری میشدند. بنابراین، مقدار آن تحت کنترل بود و در تمام کشورهای همسایه به یک اندازه اعتبار داشت.
اما پولهای جدید، به جز عددی که روی آنها چاپ شده بود اعتبار دیگری نداشتند. به نظر سناتورها این موضوع ابدا یک مشکل به شمار نمیرفت. چون مردم از این موضوع اطلاعی نداشتند.
در این میان، هر کسی هم که به بهانه حرفهای قلمبهای مانند «عدالت»، «صداقت» و واژههایی از این دست، قصد داشت چوب لای چرخ آنها کند را به دیار باقی تبعید میکردند.
تزریق این سم مهلک به جان اقتصاد که نه رنگ داشت و نه بویی از آن بلند میشد، نرخ بهرههای بانکی را به فلک رساند، چرخه تولید را کُند کرد و مردم را از فرهنگ پسانداز به فرهنگ مصرفگرایی حتی بیشتر از موجودی جیبهایشان سوق داد.
اگر میشد از دور به این مجموعه و ماجراهای آن نگاه کرد، تنها چیز قابل دیدن، حبابهایی بودند که روی هم قرار میگرفتند و قصری بسیار زیبا اما بینهایت پوچ و سست را به نمایش میگذاشتند؛ آن هم در حالی که سناتورها وعده پیشرفت، شغل، آرامش و اقتصادی قدرتمند را به مردم میدادند.
تورم، داسی که اقتصاد را درو می کند
داستان به جایی رسید که دو اقتصاد در جامعه جریان پیدا کرد. اقتصاد اول، همان روند درست گذشتگان بود که بر پایههای پول واقعی و اعتبار قابل مشاهده به پیش میرفت.
با کارهایی که سناتورها انجام دادند، این رود خروشان که زمانی روزیِ عده بسیاری از مردم را میداد، به نهر بیجانی تبدیل شده بود؛ اما هنوز هم وجود داشت. به همین دلیل، در لایههای زیرین اقتصاد، قیمتها هنوز هم خودبهخود کاهش پیدا میکردند.
اقتصاد دوم، همان مجسمه پوچی بود که سناتورها ساخته بودند. این روش اشتباه با کاستیهایی که در خزانه به وجود آورده بود و هزینههایی که از ناکجاآباد بر سر مردم خراب میشدند، مثل سیلابی بود که آن نهر کوچک را میشست و با خود میبُرد.
جالب اینجا است که اقتصاددانها نیز دست در دست اهالی دولت، تورم را یک نیاز برای توسعه اقتصادی معرفی میکردند و وجود پول در دست مردم را مشکل اصلی اقتصاد جلوه میدادند.
دست آخر هم تمام کاسه و کوزهها روی سر همان مردمی خراب شد که با هدف رسیدن به آرامش و توسعه اقتصادی، دولتمردان را از میان خودشان روی کار آوردند.
دوئلی میان تورم و پسانداز
یادتان هست که با هم گفتیم پایههای یک اقتصاد سالم روی پسانداز مردم بنا شده است؟ خبر تازه اینکه تورم، ارزش پسانداز را از بین میبرد. این یعنی در یک اقتصاد که مثل بادکنک باد کرده است و دستگاه چاپ پول، بیشتر از ریگ بیابان، پول چاپ میکند، پسانداز حکم باد هوا را دارد.
در این میان، تنها کسانی میتوانند ارزش پول خود را حفظ کنند و حتی آن را با تورم بالا بکشند که پولشان را به سهام، ملک، طلا یا زمین تبدیل کردهاند. داراییهای فیزیکی چیزهایی واقعی هستند که تورم نمیتواند به آنها آسیب برساند.
ماجرای سقوط ارزش پولها، تورم و رکود مثل یک چرخه باطل در میان کشورهای مختلف جریان دارد. این ماجرا میتواند با شکستن حباب اقتصادی آمریکا و سقوط ارزش دلار به یک فاجعه جهانی تبدیل شود.
تصور کنید شما شب قبل از خواب میلیونها دلار پول در بانک دارید اما وقتی صبح چشمهای خود را باز میکنید تنها کُپهای کاغذ بیارزش را پیش روی خود میبینید. این یعنی عمر خود را برای اندوختن آن سرمایه هدر دادهاید بدون اینکه ذرهای سود دستگیرتان شود.
اگر دولتها نگاهی به تاریخ بیندازند، دست از بازی با کاغذی که پول مینامند بردارند و اجازه بدهند اقتصاد واقعی نفسی بکشد، آنگاه سطح رفاه مردم بالاتر میرود و نه تنها اقتصاد توسعه مییابد بلکه تمدن نیز به دلیل ایدههای تازهای که توانستند از زیر فشار فقر بیرون بیایند، دستی تازه را بازی خواهد کرد.
دیدگاهتان را بنویسید