8 راهکار برای تغییر ذهنیت مالی
وقتی در آب هستید، باید شنا بلد باشید و وقتی به خشکی میرسید، باید راه بروید. در فضای خارج از جو زمین، نیازمند یک تکانه اولیه هستید و در هنگام سقوط به سطح زمین، نیازمند چتر نجات. همه این اصول ساده، از شناخت قوانین حاکم بر طبیعت پدید آمده؛ قوانینی که ذهنیت ما را در برخورد با دنیای پیرامونمان شکل دادهاند. شاید بگویید اینها که بدیهیات است؛ بله اما جان کلام آنجاست که ذهنیت، همهجا و در همه موضوعات، حرف اول را میزند. با همین مقدمه، اگر بخواهید در دنیای مالی و سرمایهگذاری قدم بردارید، ابتدا باید ذهنیت مالی خود را اصلاح کنید. زیرا ذهنیت صحیح، به شما میآموزد که با صرف کمترین انرژی، بیشترین بهرهوری را داشته باشید.
مقالهای که میخوانید، یادداشتی از تیم دنینگ (Tim Denning)، نویسنده مشهور وبسایت CNBC و بیزنس اینسایدر (Business Insider) است که به زبانی ساده، ۸ توصیه برای تغییر ذهنیت مالی و ورود به دنیای کسبوکار را آموزش میدهد. تا انتهای این مقاله با ما همراه باشید.
تصمیمات ساده، نتایج بزرگ
ممکن بود به کوکائین معتاد شوم؛ زندگی من در چنین مسیری پیش میرفت. کلوپهای شبانه مغزم را تسخیر کرده بودند. عادت کرده بودم در مهمانیها دیجی باشم. حتی اگر سالمترین آدم دنیا هم باشید، وقتی تمام زندگیتان در کلوپها و مهمانیهای شبانه بگذرد، بلاخره به مواد اعتیاد پیدا میکنید.
راه دور نرویم؛ صمیمیترین دوستم هم دیجی بود. به ظاهر اراده محکمی داشت و هیچوقت چیزی مصرف نمیکرد؛ اما بعد از یک دهه دیجی بودن، بالاخره به سمت آن قرصها کشیده شد؛ او درگیر این توهم بود که مصرف قرص، مهارت نوازندگیش را تقویت میکند. حالا ذهن او عمیقاً به هم ریخته و هذیانهای ناشی از مواد، بر دنیای او چیره شده است. سرنوشت من هم میتوانست اینچنین باشد؛ اما نشد!
من به شیوه خودم از مصرف مواد دوری کردم. اگرچه همیشه دوروبَرم پیدا میشد، اما هیچوقت نخواستم که امتحانش کنم. وقتی ۱۶ سالم بود، برای اولین بار مواد را امتحان کردم و همان تجربه کافی بود تا در تمام عمرم دیگر سمتش نروم. اولین پُکی که زدم، باعث شد توهم مرگ بگیرم! هیچوقت در زندگی آنطور نترسیده بودم. به دوستانم گفتم آمبولانس خبر کنند. آنها هم میخندیدند و میگفتند: «باحال نیست مگه؟» اصلاً باحال نبود …
اما از طرفی هم باید به قضیه خوشبین باشم؛ یک پُک طولانی در ۱۶ سالگی، به بهترین لحظه عمرم تبدیل شد و سرنوشتم را تباهی حتمی نجات داد. دنیا واقعاً جای عجیبی است؛ درست زمانی که انتظارش را ندارید، دنیا پشت شماست.
دوری از مصرف مواد، منجر به یکی از بهترین تصمیمات اقتصادی من شد: برای اعتیاد به چیزی که در نهایت زندگیتان را تباه میکند، پول خرج نکنید!
ارزش شخص، بیشتر از پول است
این تصمیم معنای پول را در زندگی من تغییر داد. تا پیش از این، میخواستم برای جذب شریک زندگیم پول دربیاورم؛ این تصور، باعث شد تا با بدترین شرکایی که میتوانید تصور کنید همکاری کنم. بعضی از آنها میخواستند به خیریهها بروند؛ نه برای اینکه به نیازمندان کمک کنند، بلکه عمداً میخواستند هیچ کمکی نکنند و بعداً با کارهای احمقانهشان جوک درست کنند.
عشق واقعی باعث میشود که پول در نظرتان کماهمیتتر جلوه کند. هر دقیقهای که صرف تجارت برای پول درآوردن میکنم، به معنای دقیقهای است که نمیتوانم با او وقت بگذرانم. کسی را پیدا کنید که ارزشش از پول بیشتر باشد. اگر هنوز کسی را پیدا نکردهاید، یک سگ کوچولوی بامزه بخرید!
سعی کنید از عشق انگیزه بگیرید؛ نه پول!
یک روز با همکارانم به جلسه ناهار دعوت شدم. ظاهر من در مقایسه با آنها خیلی معمولی بود. آنها کت و شلوار پوشیده بودند و من یک شلوار جین قدیمی و یک تیشرت ساده به تن داشتم. آنها ساعتهای شیک بسته بودند و من ساعت نداشتم.
آنها غرق در عطرهای لوکسی بودند که هریک با رایحه فریبنده خود سعی میکرد توجه دیگران را برباید. من فقط یک دوش ساده گرفته بودم و تازه با صابون غیرعطری هم خودم را شسته بودم (بوی … ااااممم … بوی آدمیزاد میدادم). بیشتر مردم فکر میکنند من فقیرم. آنها تصور میکنند من به سختی میتوانم هزینه ناهار را حساب کنم و اتفاقاً من از این موضوع بسیار راضیام!
در معرض توجه نبودن، فواید زیادی دارد. اینجوری مردم شما را بیشتر بهخاطر آنچه هستید دوست دارند؛ نه بهخاطر چیزهایی که میتوانید برایشان بخرید یا صندلی ویژهای که در بازی تنیس رزرو میکنید.
کیفیت سفرهایتان را کم کنید!
چند وقت پیش بیامو را فروختم و بهجایش یک هوندای قدیمی گرفتم. در آینده نزدیک هم قصد دارم کیفیت را پایینتر ببرم و از سرویسهای کمهزینه لیفت (چیزی شبیه به اسنپ و اوبر) استفاده کنم. رانندگان لیفت همیشه داستانهای جذابی برای تعریفکردن دارند. آنها منبع الهام بزرگی برای نویسندگان معمولی مثل من محسوب میشوند. شاید حتی بعضی وقتها بیخود و بیجهت لیفت بگیرم تا فقط چندتا داستان خوب بشنوم. احتمالاً بعد از لیفت هم به سراغ قطار و مترو میروم.
از جمله بالا تعجب کردید؟ من به معنای واقعی کلمه به آن اعتقاد دارم. وقتی خودتان ماشینی را میرانید، وقتتان صرف رانندگی میشود؛ اما اگر از قطار استفاده کنید، کلی وقت اضافی خواهید داشت. قطارها پر از آدمهای جالبند. میتوانید دنیا را از قاب متحرک قطار تماشا کنید؛ میتوانید پادکست گوش کنید، میتوانید از خودآگاهی لحظه حال و شنیدن صدای حرکت چرخهای فلزی بر روی ریل لذت ببرید!
ماشینی که باید همه دقت و توجه خود را به آن بدهید تا چپ نکند و به در و دیوار نخورد، زیاده از حد گران است. اگر بتوانید ماشین شخصی را بیخیال شوید، هم وقت بیشتری دارید و هم میتوانید سریعتر صاحب خانه شوید.
از جوانکهای پولدار دوری کنید!
بگذارید خیالتان را راحت کنم؛ این جنگولکبازیها فقط به درد اینستاگرام و تیکتاک میخورد!
منظورم از جوانکهای پولدار، کسانی هستند که زندگی خود را به رخ میکشند؛ کسانی که باعث میشوند احساس خودکمبینی داشته باشید. مدام با چیزهای پرزرقوبرقی که وانمود میکنند مال خودشان است، شوآف میکنند. ماشین و قایق تفریحی و حتی زرافه اجاره میکنند تا خودشان را جوان و پولدار و خفن نشان دهند.
مثل جوانکهای پولدار رفتار نکنید؛ مثل خودتان باشید.
گوهر جوانی، در حقیقت همان فراوانی زمان است؛ نه یک عمر بردگی برای خریدن چیزهایی که زودتر پیرمان کنند. بگذارید ارجاعتان دهم به یکی از دیالوگهای طلایی تایلر داردن در فیلم باشگاه مشتزنی (fight club):
ما چیزایی رو میخریم که بهشون احتیاجی نداریم؛ تازه اونم با پولی که نداریم؛ برای اینکه افرادی رو تحت تأثیر قرار بدیم که ازشون خوشمون نمیاد!
انرژیتان را زیاد کنید، نه پولتان را!
هرچیزی در این دنیا، یا به شما انرژی میدهد یا از شما انرژی میگیرد.
وقتی انرژی خود را در زندگی پس بگیرید، میتوانید با وقت محدودتان کارهای بیشتری انجام دهید. وقتی اولویت زندگی شما کارهایی باشد که به آنها علاقه ندارید و فقط بهخاطر پول انجامشان میدهید، انرژی شما گرفته میشود. اتفاقاً هرچیزی که انرژی بیشتری به شما بدهد، پول بیشتری را هم نصیبتان میکند.
حتماً شما هم سرگرمیهای خاص خودتان را دارید. مثلاً من شخصاً با نویسندگی انرژی زندگیام را تأمین میکنم و بعد این انرژی را به کسبوکار خودم هدایت میکنم. نتیجه این کار، ترکیب و همافزایی انرژیهاست. این انرژی در نهایت بهصورت اشتیاق به کار جلوه میکند. وقتی مردم انرژی را در کار شما احساس کنند، بهراحتی مجذوب آن میشوند و اگر قرار باشد پولی برای سرویس یا محصول شما بپردازند، طبیعتاً این کار را میکنند.
پول، منبع ذخیره انرژی شماست؛ پس انرژی را در اولویت قرار دهید نه پول!
در کسبوکار خود بیپروا و غیرعادی باشید!
کسبوکارها این پتانسیل را دارند که بهسادگی درگیر بازی یک مشت رئیس و کارمند کتوشلوارپوش شوند که هیچ هدفی جز رقابت برای معیارهای پوچ و بیهوده ندارند. من اما همان آدم غیرعادی و عجیبوغریب مجالس هستم. هرچیزی که فکر میکنم درست است میگویم و برایم فرقی ندارد که جایگاه اجتماعی طرف مقابل چقدر بالا باشد. زندگی دیگر مرا نمیترساند؛ هرچند هنوز از مرگ میترسم.
من در حوزه تکنولوژی کار میکنم اما اگر بخواهم دقیقتر توضیح دهم، شغل من ارتباط با سرمایهگذارانی است که بهسختی میشود با آنها ارتباط برقرار کرد؛ کسانی که تلفن را روی من قطع میکنند، از لوگوی شرکتم متنفرند و ارزش پیشنهادی کار من را چیزی تکراری و متعلق به پیشنیانم میدانند.
اما قرار نیست من از موضع ضعف وارد شوم. بنابراین تصمیم جدیدی گرفتم؛ شروع کردم به ارسال پیامکهای احمقانهای مثل:
«حتی فکرش را هم نمیکنید که چه کسی آنطرف تلفن منتظر شماست. او کسی است که احتمالاً تمام دوران حرفهایتان آرزو داشتید فقط یک کلمه با شما حرف بزند! پس فرصت را از دست ندهید!»
چنین پیامی، آنها را از غارشان بیرون میآورد. افراد غیرعادی در کسبوکار، میتوانند نهنگهای سرمایهگذار را به دام بیندازند. این نهنگها تقریباً میتوانند هر ناممکنی را ممکن کنند. من در این سالها، چند مورد از این نهنگها را شکار کردهام. آنها مجذوب من شدند؛ آن هم نه بهدلیل عنوان شغلی، بلکه شیفته همین رفتار غیرعادی شده بودند.
اگر در حرفه خود رفتار نرمال داشته باشید، سادهتر دست رد به سینهتان میزنند. کسی که شیفته شما میشود، در واقع میخواهد بخشی از زمان خود را صرف حس کنجکاوی درباره شما کند. اگر بتوانید حس کنجکاوی افراد را درباره حرفه خود ارضا کنید، دیگر لازم نیست برای رسیدن به استانداردهای سازمانی سخت تلاش کنید.
از زاویهای متفاوت به دنیای مالی نگاه کنید
درک شما از پول، تعیین میکند که چقدر باید برای آن کار کنید. پول هم مانند هر چیز دیگری در زندگی، فقط یک بازی است. اکثریت مردم هدف بازی را بهدرستی درک نمیکنند و بنابراین زمان بسیار زیادی را صرف حرکت در مسیر اشتباه میکنند. آنها معمولاً «آزاداندیشی مالی» را فدای شعارهای نخنمای دولتها میکنند. شعارهایی مثل:
این یک توطئه مالی است؛
این هم یک حباب دیگر است؛
به زودی ارزشش به صفر خواهد رسید.
مردم عاشق همان مشکلات اجتماعی میشوند که هیچوقت قصد حل کردنش را ندارند. آنها به اشتباه تصور میکنند که سیاست و سیاستمداران از آنها و خانوادهشان محافظت میکنند.
حقیقت این است که دنیای مالی، آنطور که اغلب شما فکر میکنید کار نمیکند. وقتی تاریخچه سیستم مالی را مطالعه کنید، شروع به کشف الگوها و چرخههای تکرارشونده میکنید و وقتی به چرخهها دقت کنید، میبینید که همه چیزهایی که برایشان سخت کار کردهاید چقدر سریع تغییر میکنند. من تصور میکردم ارزش اموال و املاک باید همیشه صعودی باشد؛ تا اینکه به بحران مالی ۲۰۰۸ رسیدیم و چشمتان روز بد نبیند …
حالا اگر روزی بفهمید همه باورهای شما درباره پول اشتباه بوده، چه میکنید؟
بله درکش سخت است اما بگذارید راهنماییتان کنم؛ خودتان را بهجای همه بازیگران سیستم مالی فعلی بگذارید. یک روز وانمود کنید که بانکدار وال استریت هستید؛ روز دیگر خودتان را بهجای یک فعال بازار ارزهای دیجیتال بگذارید؛ روز بعد برای گذران زندگی خود وام مسکن بفروشید و روز بعد تصور کنید یک میلیونر صاحب کسبوکار هستید. در نهایت وانمود کنید که همه سودهای مالی خود را یکشبه از دست دادهاید.
در هرکدام از این موقعیتها چه رفتاری دارید؟ چه تصمیماتی میگیرید؟ هر دیدگاه به شما کمک میکند که پول را از زوایای دیگر ببینید. تا وقتی که زاویه دیدتان را تغییر ندهید، دروغهایی که سالها درباره پول به شما گفتهاند را درک نمیکنید.
حالا من یک سوم گذشته کار میکنم. ولی آدم تنپروری نیستم! بلکه ذره ذره خودم را از چیزهای غیرضروری دور کردهام. در واقع وضعیت مالی من تغییر خاصی نکرده بلکه ذهنیتم تغییر کرده. تغییر ذهنیت درباره نحوه نگرش به این دنیا، حقیقتاً قمار بزرگی است … قماری در حد و اندازه تغییر نگرش نئو در فیلم ماتریکس. با این همه، استرس نداشته باشید.
استرس برای وقتی است که انتخابهای زیادی پیش رو ندارید.
وجود انتخابهای زیاد، برای ارضای حس کنجکاوی و تخیل شما لازم است. انتخابها شما را در مسیر ملاقات افراد جذاب قرار میدهند؛ انتخابها شما را به سفرهای شگفتانگیز میبرند و در نهایت این تفکر مالی شماست که گستره انتخابهایتان را شکل میدهد.
دیدگاهتان را بنویسید