خلاصه کتاب “با چرا شروع کن” نوشته سایمون
«چرا» یکی از رایجترین واژههایی است که میتواند با قدرت در مقابل چیزهای بسیار بزرگی در زندگی و کارمان ایستادگی کند و چند و چونشان را از آنها جویا شود:
- چرا این کار را میکنی؟
- چرا فلان حرف را زدی؟
- چرا اینگونه میاندیشی؟
- و …
ما با وجود این چراها میتوانیم به حرکت خود در یک مسیر ادامه دهیم، کارها را تا انتها پیش ببریم و با اهدافمان ملاقات کنیم.
اگر احساس میکنید که زندگیتان رنگ و بوی گذشته را ندارد یا هدفی که داشتید دیگر مثل گذشته برایتان مهم نیست، تا پایان این ماجرا با خلاصه کتاب با ما همراه باشید. چه بسا مشکل اصلی شما چرایی باشد که برای زندگی و کارتان تعریف کردهاید.
مسیر راه یا چاه از میان دانستههایمان عبور می کند
انسانهای مختلف با وجود تفاوتهای فراوانی که با هم دارند، به شکل مشابهی تصمیم میگیرند. گام اول در تصمیمگیری، جمعآوری اطلاعات است.
در این گام، تفاوتهای بزرگی دیده میشود. مثلا برخی خیلی جدی و دقیق به جمعآوری اطلاعات مشغول میشوند و برخی دیگر به یک پرس و جوی ساده از نزدیکان خود بسنده میکنند.
در هر صورت، به محض اینکه احساس کنیم، اطلاعات به دست آمده برای گرفتن یک تصمیم درست، کافی هستند دست به کار میشویم. اما گذر زمان به ما ثابت کرد که تمام تصمیمها سرنوشت یکسانی ندارند. برخی از آنها با وجود آنکه خوب به نظر میرسیدند، نتیجهای بد را به دنبال داشتند و برخی دیگر با وجود آنکه به یک اشتباه شباهت داشتند، نتیجهای شگفتانگیز را به ارمغان آوردند. در واقع، چیزی که این تفاوت بزرگ را به وجود میآورد، نگرش ما به دنیا است.
کسب و کارها و اهرمهای مخفیشان برای افزایش فروش
دنیای تجارت، پر از کسب و کارهای گوناگون است. آنها محصولات و خدمات گوناگون را تولید میکنند و به مخاطبان هدفشان میفروشند.
نکته جالب این است که تعداد قابل توجهی از شرکتها به طور دقیق نمیدانند که چرا مشتریانشان از آنها خرید میکنند. وقتی هم که با چنین سوالی روبهرو میشوند، به سراغ گزینههای کلیشهایی مانند: «قیمت»، «کیفیت» و مواردی از این دست میروند.
این ناآگاهی باعث میشود که شرکتها با ورود یک رقیب تازهتر، دست به کارهایی بزنند که چیزی کمتر از کندن قبر برای خودشان نیست. مثلا کمپینهایی طولانی برای ارائه تخفیفهای سرسامآور برگزار میکنند، مشتریان را به کوپن یا وسایل جانبی رایگان معتاد میکنند، از راه مبالغه کردن در مورد ارزش محصولات یا خدماتشان حس کمیابی را در ذهن مشتری به تصویر میکشند یا حتی با زدن حرفهای قشنگ و ساخت امیدهای پوشالی به دنبال جذب مشتریان بیشتر میگردند.
در نظر داشته باشید که افزایش فروش، به معنی افزایش سودآوری یا رشد مثبت یک کسب و کار نیست. اگر شرکتهای مختلف به سرگشتگی خود پیرامون علت اصلی خرید مشتری ادامه دهند، به بنگاهی تبدیل میشوند که با وجود فروش بسیار بالا در سراشیبی ورشکستگی قدم برمیدارند.
در جستجوی ردپای رهبران الهامبخش
برخی از کسب و کارها توسط رهبرانی اداره میشوند که به جای استفاده از راهکارهای مختلف برای ایجاد فشار روی مشتریانشان، افق گستردهتری را نشانه رفتهاند. آنها با روش ویژه خود به دنبال الهام بخشیدن به مردم هستند.
این رهبران بزرگ از سه پرسش ارزشمند آگاهی دارند. آنها «چرایی»، «چگونگی» و «چیستی» را در همه چیز جستجو میکنند و از این راه، مخاطبانشان را به سمت و سویی هدفمند سوق میدهند.
در واقع، بیشتر مردم نسبت به علت انجام کارهایشان بیتفاوت هستند. توجه اصلی آنها به سمت نتیجه کار است و میدانند که میخواهند چه کاری انجام دهند. اما خبری از چرایی انجام کارشان ندارند. کشف چرای زندگی و کارمان مهم است چون بدون آن انگیزهای برای انجام کارهایمان نخواهیم داشت.
ذهن ما بدون در نظر گرفتن علت انجام یک کار و بررسی پیوسته میزان سود و زیان آن نمیتواند به طور پیوسته یک کار را انجام دهد. اگر علت را نیابد، خیلی زود دچار بیانگیزگی و پوچی میشود. در آن هنگام دیگر قدرتی برای ادامه دادن در وجودمان یافت نمیشود.
این دقیقا همان زمانی است که در بدترین موقعیت ممکن، کارمان را نیمهکاره رها میکنیم و به امید پیدا کردن یک کار بهتر یا یک وضعیت سودمندتر راهی ناکجاآباد میشویم. غافل از آنکه اگر باز هم نسبت به پیدا کردن علت انجام کارهای خود بیتفاوتی پیشه کنیم، طلسم بیانگیزگی دامانمان را میگیرد و باز همان آش و همان کاسه نصیبمان میشود.
اپل، پرچمدار چراهای پُر قدرت
یکی از شرکتهایی که با تکیه بر قدرت «چرایی» مدیریت میشود و در کتاب با چرا شروع کنید مطرح شده است، «اپل» است. این شرکت از همان ابتدا شیوهای متفاوت را برای عرضه و معرفی محصولاتش در نظر گرفت.
آنها برای خودشان یک هدف در نظر گرفتهاند: «ما متفاوت فکر میکنیم» به همین ترتیب، محصولاتشان در راستای این تفکر متفاوت ساخته شدند. این یعنی هر چیزی که در اپل ساخته میشود، یک چرای محکم و کاملا روشن دارد. آنها این پردهبرداری از علتها را در تبلیغات محصولاتشان هم اجرا کردند و به مشتریان خود نشان دادند که چرا خرید محصولات اپل بهتر است. این در حالی است که بیشتر شرکتها به دنبال این هستند که روش کار با محصولاتشان و ویژگیهای آن را به مشتریانشان نشان دهند.
در واقع، آنها در خوان اول چیستی و چگونگی گیر افتادهاند و اصلا از چرایی، سراغی نمیگیرند.
وقتی شرکت شما، خدماتتان، محصولاتتان و حتی کارمندانتان چراهای محکم و روشنی را به نمایش بگذارند، تمام دلیلهایتان برای نگرانی بابت از دست دادن سهم بازار، مشتریان و موفقیت به یکباره رنگ میبازند. چون شما هر روز، دلیلی محکم برای فعالیت کردن دارید، مشتریانتان دلیلی بزرگ برای انتخاب محصولات شما به جای رقبایتان دارند و کارمندانتان همیشه میدانند که چرا کار کردن برای مجموعه شما بهترین انتخاب زندگیشان بوده است.
در حقیقت این قدرتی است که یک «چرا» در اختیارتان میگذرد.
گذشته از این، شما با تعریف چراهای پنهان در ورای محصولات یا خدماتتان، یک گروه خلاق را ایجاد میکنید که به دنبال یک هدف روشن حرکت میکنند. این هم میتواند به مشتریانتان دلیلی دیگر برای خرید محصولاتتان بدهد.
آنها میتواند به راحتی با خرید یک محصول به عضویت افتخاری آن گروه هدفمند دربیایند. چراهای زندگی و کارتان در کشف بهترین مسیرها، عمیقترین تلاشها و ساخت اثرگذارترین محصولات یا خدمات به کمکتان میشتابند.
حالا پرسش اصلی این است که آیا میخواهید قدمی برای کشف چراهای کارتان بردارید؟
«چگونه» به دنبال «چرا» میآید!
پیدا کردن چرای کسب و کار یا زندگیتان تنها کار مهم و متفاوت شما نخواهد بود. پس از گرفتن یک تصمیم درست در مورد چراهای زندگیتان باید راهی برای نشان دادن آنها در دنیای فیزیکی پیدا کنید.
خوشبختانه انجام این کار، سادهتر از یافتن چراها است. تنها کاری که باید بکنید این است که ارزشهایتان را شناسایی کرده و آنها را در قالب یک جمله کامل به تصویر بکشید. مثلا اگر یکی از چراهای کاریتان «سلامتی» باشد میتوانید آن را به صورت: «راهی برای ایجاد و حفظ سلامتی بیابید» تعریف کنید. چنین جملهای میتواند شما را به صدها راه عملی ساده همراه با نتیجههای واقعی وصل کند.
اعتبار، گوهری ارزشمند است که داشتنش شما را به فردی مهم و قابل اعتماد تبدیل میکند. فکر میکنید ریشه اعتبار در کجا آرمیده باشد؟ با هم گفتیم که برای آغاز یک حرکت بزرگ، ساخت یک زندگی عالی و به وجود آوردن کسب و کاری که سالیان دراز در مسند قدرت باقی بماند باید به سه پرسش «چیستی»، «چرایی» و «چگونگی» پاسخ بدهیم.
چیزی که اعتبار شما را میسازد، دادن پاسخ یکسان به هر سه پرسش بالا است. در واقع، اگر با حرفهایتان گوش مشتریان یا اطرافیانتان را پر کنید اما وقتی پای عمل به میدان باز میشود به شکلی دیگر رفتار کنید، در کسب اعتبار، شکست خواهید خورد.
اعتماد بسازید، سود کنید
نظرتان در مورد اعتماد چیست؟ آیا کارمندان، اعضای خانواده، شرکا یا بالا دستیهایتان به شما اعتماد میکنند؟ شما چطور؟ به چند درصد از افراد پیرامونتان اعتماد دارید؟ تقریبا هیچ رابطهای چه کاری و چه شخصی، بدون وجود عنصر اعتماد، راه به جایی نمیبرد.
وقتی کارمندتان به شما اعتماد نداشته باشد، کارها را آنطور که باید انجام نمیدهد، وقتی همسر یا فرزندانتان به شما اعتماد نداشته باشند، باید فاتحه آن رابطه خانوادگی را بخوانید چون در کمترین حالت، آخرین نفری خواهید بود که از همهچیز – البته آن هم به صورت اتفاقی – باخبر میشود.
صد افسوس که اعتماد، کالایی خریدنی نیست. هیچ شرکتی در جهان آن را تولید نمیکند و هیچ مغازهای آن را نمیفروشد. اعتماد، احساسی است در اثر رفتار شما با دیگران – گاهی خانوادهتان و گاهی مشتریانتان و حتی رئیستان – به وجود میآید.
وقتی چرایی کارتان، هدفتان و تکتک قدمهایتان را برای طرف مقابلتان توضیح میدهید، ارزشهایتان را به نمایش میگذارید، به دنبال یک نقطه مشترک میگردید و مهمتر از همه وقتی که باورهایتان را در عمل نشان میدهید، قدمهایی استوار به سمت جلب اعتماد دیگران برمیدارید.
اگر بتوانید اعتماد مشتریانتان را جلب کنید، مطمئن خواهید بود که در سرازیریها، هنگامی که باد سهمگین مخالف، شروع به وزیدن میکند، ارزش سهامتان سقوط میکند یا زمانی که همه انگشت اتهام را به سمت شما نشانه رفتهاند، تنها نمیمانید.
شما به یک رهبر تبدیل میشوید. کارمندانتان، اعضای خانوادهتان و تمام کسانی که شما را میشناسند گوش به زنگ حرفهایتان خواهند بود، چون از صمیم وجودشان احساس میکنند که با دنبال کردن شما و اعتماد به تصمیم و کارتان میتوانند برای هدفی بزرگتر و موفقیتی قابل توجه تلاش کنند؛ حتی اگر به این موفقیت و هدف نرسند، دستکم میدانند که تلاششان در این جهت بوده است. در نتیجه، چیزی که برایشان میماند، افتخار و خاطرهای خوش است.
درست مثل کهنهسربازی که با آب و تاب ماجرای سلحشوریهای خودش و همرزمانش را در نبردی که به شکست منتهی شد تعریف میکند. هرگز نمیتوانید در میان حرفهای چنین فردی، کوچکترین نشانی از تاسف یا پشیمانی را کشف کنید.
چون او باور دارد که تلاش خودش، فرماندهاش و همرزمانش برای رسیدن به هدفی بزرگتر بوده است، حتی اگر در آن موفق نشده باشند. آیا این جسارت و شجاعت را در خودتان میبینید که به یک رهبر و فردی قابل اعتماد در کسب و کار و حتی زندگیتان تبدیل شوید؟
نوآوری، ارمغان اعتماد افراد به چرایی شما است
فکر میکنید علت پیشرفت تیمهای بزرگ و ابرشرکتهای جهانی چیست؟ امیدوارم در میان گزینههایی که به عنوان دلیل بیان میکنید «پول» جایگاه چندان بالایی نداشته باشد. چون هیچ اختراع یا نوآوری به خاطر پول انجام نشده است. البته اشتباه نکنید، پول مهم است اما نه آنقدر مهم که ذهنمان را برای آن به تکاپو بیندازیم و از هیچ به همهچیز برسیم. باید چیزی بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از پول وجود داشته باشد که بتواند در سراشیبیهای مسیرمان از ما حمایت کند.
این چیز بزرگ، همان چرایی است. وقتی یک تیم دور یک چرای بزرگ و دوستداشتنی جمع میشوند، تمام تلاشهایشان بر محور این دلیل بزرگ میچرخد. این دلیل، همان پاسخی است که وقتی صدای درونشان از آنها میپرسد: «فلانی! دقیقا چرا اینقدر داری زحمت میکشی؟» به آن تحویل میدهند. بدون این چرایی، آنها در جواب وا میمانند و همین موضوع باعث میشود که دیگر انگیزهای برای ادامه دادن نداشته باشند.
از میان انرژی و الهام، دومی را انتخاب کنید
رهبران بسیاری هستند که به هنگام سخن گفتن به یک گلوله آتشین از انگیزه تبدیل میشوند. کارمندانشان در مقابل این انرژی و انگیزه فراوان قرار میگیرند، مدتی را با آن حال و هوا سر میکنند و سپس دوباره با جای خالی یک چرایی قدرتمند روبهرو میشوند.
در نقطه مقابل، رهبرانی وجود دارند که در صحبتهایشان اثری از نطقهای آتشین و انرژیهای افسانهای نیست. اما پشت هر واژهای که میگویند، اشارهای مستقیم به چرایی قدرتمند شرکتشان نهفته است.
آنها به کارمندانشان انگیزه نمیدهند، الهام میبخشند. کارمندانی که انگیزه میگیرند، زود خاموش میشوند اما کارمندانی که الهام میگیرند، به منبع تولید انرژی تبدیل میشوند. آنها در سختترین شرایط هم به کارشان ادامه میدهند و اجازه نمیدهند که چرای قدرتمندی که برایش احترام قائل هستند و به وجودش اعتماد دارند از دست برود.
در «چرای» خود ثابت باشید، اما چگونهها را متفاوت انجام دهید
شغلتان چیست؟ چطور با آن آشنا شدید یا بهتر است بگوییم چگونه به سمت آن کشیده شدید؟ آیا این شغل، همان شغل رویاییتان است؟ برای بسیاری از ما اینطور نیست. در واقع، رویایی که در کودکی داشتیم و تصورمان از شخصی که به آن تبدیل میشدیم، بسیار متفاوتتر از چیزی است که اکنون آن را تعریف میکنیم.
در این میان، کسانی میتوانند همراه با شادی، رضایت و سرشار از انگیزه زندگی کنند که تمام کارهایشان با وجود تمام تفاوتها و بالا و پایینها در راستای آن «چرایی» باشد که از روز اول برای خودشان تعریف کردهاند.
اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید که دلیل شما برای زندگی یعنی همان انگیزهای که صبحها شما را از رختخواب بیرون میکند «خوشحال کردن مردم» باشد. در این صورت، تا زمانی که نتیجه کارتان به خوشحال کردن مردم ختم شود، فرقی نمیکند که چه کاری انجام میدهید، چه شاگرد یک مغازه کوچک باشید، چه کارمند یک شرکت خصوصی، نگهبان یک مجتمع، رفتگر، خیاط، تعمیرکار، معلم، راننده و خلاصه به هر کاری که مشغول باشید، هر روز سرشار از انگیزه، امید و الهام خواهید بود.
چون از چرای زندگیتان باخبر هستید و میدانید که وجود چه چیزی به زندگیتان الهام میبخشد. با وجود دلیل روشنتان برای زندگی، شما واقعا زنده هستید و خواسته یا ناخواسته به دیگران کمک میکنید تا زنده بمانند و یک زندگی پر از شگفتی را تجربه کنند.
چرا، چگونه و تیپ های شخصیتی
افراد مختلف، تیپهای شخصیتی متفاوتی دارند. جالب اینجا است که میتوانیم مفهومهای «چرا» و «چگونگی» را در آنها تشخیص دهیم. افرادی که تیپ شخصیتی آنها «چرا-محور» است، همیشه در حال رویاپردازی هستند.
آنها شهرهای بزرگ و باشکوه را در مریخ میبینند و در میان خیابانهای ساخته شده روی این سیاره سرخ، قدم میزنند در حالی که هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است، یا مثلا درمان بیماریهای سخت را به اندازه نسخه یک سرماخوردگی تابستانی ساده تصور میکنند، به دنبال دنیایی سرتاسر صلح هستند، میخواهند طبیعت را احیا کرده و در زمان سفر کنند.
آنها در رویا زندگی میکنند، اما نمیدانند چگونه میتوانند به رویای خود جامه عمل بپوشانند. اینجا است که افرادی با تیپ شخصیتی «چرایی» به فردی با تیپ شخصیتی «چگونه» نیاز پیدا میکنند.
تمام رویاها و دستاوردهای بشری به دلیل در کنار هم قرار گرفتن این دو تیپ شخصیتی در کنار هم به وجود آمدهاند. اگر ذهنتان پر از فکرهای بزرگ است، اما تاکنون نتوانستهاید راهی برای عملی کردن آنها بیابید، شاید یکی از علتهایش این باشد که هنوز فردی که چگونهها را به شما نشان دهد یا حتی رویاهایتان را برایتان بسازد، پیدا نکردهاید.
چگونه ها شنیده نمی شوند، چراها نفوذ می کنند
نفوذ در ذهن و قلب دیگران، یکی از آرزوهای دیرینه بشر است. با وجود تلاشهای فراوان، تحقیقها، سخنرانیها و میلیونها صفحه کتاب، هنوز هم بسیاری از مردم راز نفوذ به ذهن دیگران را نمیدانند. به همین دلیل، به سراغ نزدیکترین راه میروند و سعی میکنند که با استفاده از روشهای گوناگون، توجه دیگران را به سمت خود جلب کنند. از میان روشهایی که برای جلب توجه وجود دارند، بدترین آنها استفاده کردن از پول است.
وقتی سعی میکنید که از پولتان برای جلب توجه دیگران استفاده کنید، مردم برای مدتی بسیار کوتاه یعنی تا زمانی که جریان انتقال پولتان به آنها ادامه دارد، به شما یا دقیقتر بگوییم به پول شما توجه میکنند. اما وقتی که دیگر خبری از پول خرج کردن نباشد، خیلی راحت شما را فراموش میکنند. زیانی که از این بابت میبینید به علت تمرکز شما روی چگونگی است.
مردم در بذل و بخشش شما هیچ «چرایی» یا هدف روشنی را درک نمیکنند. به همین دلیل در ذهنشان لنگری ساخته نمیشود. در حقیقت، برای ساخت یک لنگر ذهنی قوی، به پول فراوان احتیاجی ندارید. شما باید هدفی روشن برای خودتان، کارتان و رفتارتان تعریف کنید و آن را به گوش همه برسانید.
در این صورت، مردم وقتی شما یا کارتان را میبینند ذهنشان به یاد آن هدف روشن میافتد و ناخودآگاه، آنها هم میخواهند نقشی در این هدف ایفا کنند. پس برای اینکه در یادها بمانید به دنبال یک چرای بزرگ و تاثیرگذار بگردید.
چرای خود را بیابید و آن را فراموش نکنید
بسیاری از مردم، کار و زندگی شخصی خود را با یک چرای قدرتمند آغاز میکنند. در ظاهر ماجرا، آنها یک چرا دارند، چگونگی را کشف کردهاند و حالا در تلاش برای به دست آوردن بهترین چیستی یا نتیجه کار هستند. اما رفتهرفته میفهمند که دیگر هیچ چیز مثل روز اول نیست. در چنین شرایطی آنها چنین جملههایی را در مورد کار و زندگیشان بر زبان جاری میکنند:
- کارآفرینی به هیچ دردی نمیخوره. بالاخره یه شرکت بهتر به وجود میاد و تو رو از میدون رقابت بیرون میاندازه. اون موقع است که میفهمی کارمندی چقدر بهتر بوده!
- فقط سال اول ازدواج، پر از خوبی و شادیه. کمکم وقتی از اون حال و هوا بیای بیرون با واقعیت زندگی و روزهای تکراری روبهرو میشی!
در اینکه آنها نسخه شکست خود را برای زندگی دیگران میپیچند، شکی نیست. اما چرا چنین میشود؟ جالب این است که هر کدام از ما میتوانیم هزاران نمونه متفاوت واقعی را مثال بزنیم؛ کسب و کارهایی که به جای ورشکست شدن، روز به روز موفقتر و بزرگتر شدند یا زوجهای جوانی که هر سال، بیشتر از سال قبل، عاشقانه در کنار هم زندگی کردند و فقط مرگ توانست آنها را از هم جدا کند.
نکته ماجرا و علت این همه تفاوت در دو مشکل بزرگ با «چرای» زندگی و کار نهفته است.
مشکل اول، گم کردن چرا است. وقتی در آغاز هر ماجرایی هستیم، انگیزه و انرژی زیادی دوشادوش چرای زندگی و کارمان قدم برمیدارد. به همین دلیل ما سختیها را در هم میشکنیم و به پیش میرویم.
در این میان، کار بسیار مهمی را از قلم میاندازیم و آن مرور «چرای» زندگی و کارمان است. اگر مراقب نباشیم گرد فراموشی، خیلی راحت آن را فرا میگیرد و ما در مقابل حجم انبوهی از خستگیها و مشکلات، تنها میمانیم.
مشکل بعدی دیگر، توهم وجود چرا است. گاهی ما فکر میکنیم که زندگی و کارمان یک «چرای» قدرتمند دارند. اما در واقع، فقط پیرامون چند چگونگی بزرگ قدم برداشتهایم.
میتوان گفت که وضعیت ما مثل زندگی پیرامون یک توپ توخالی بوده است. ما مرتب به لایه بیرونی توپ دست میزدیم و خیال میکردیم که میدانیم در ورای این لایه چه مفهومی نهفته است. اما وقتی بعد از چندین سال، تفاوت میان پوسته و مغز ماجرا را فهمیدیم و برای کشف هدف اصلی به سمت درون حرکت کردیم با حقیقتی تلخ روبهرو شدیم و دریافتیم که در ورای این پوسته رنگارنگ، چیزی جز پوچی وجود نداشته است.
به همین دلیل، نسبت به کارمان، ازدواجمان، روابطمان، شرکتمان، خانوادهمان و از همه بدتر، خودمان بیانگیزه میشویم. در این میان، افسردگی یقهمان را میگیرد و شادی از زندگیمان بیرون میرود. وجود یک هدف یا چرا به زندگیمان ستونی محکم میدهد که میتوانیم در طول دورانی که زنده هستیم از آن ستون به عنوان یک تکیهگاه استفاده کنیم. بدون این ستون، در هوا معلق میشویم و به سمت هیچکجا قدم برمیداریم.
یافتن چرا، مهمتر و تاثیرگذارتر از چیزی است که فکرش را میکنیم
جاودانگی یکی از آرزوهای دیرینه بشر است. با این وجود، همه میدانند یا با چشم خود دیدهاند که جسم ما برای جاودانه شدن برنامهریزی نشده است. اما باز هم راهی وجود دارد که میتوانیم با کمک آن یک قدم بزرگتر به سمت جاودانه شدن برداریم و آن داشتن یک «چرای» بزرگ است. در حقیقت، افراد بسیاری در جهان وجود دارند که دیگر جسمی ندارند اما در قلب و ذهن بشریت زنده هستند. از نمونههای ایرانی آن میتوانیم به «حافظ»، «سعدی»، «مولانا»، «ابوعلی سینا»، «خیام»، «زکریای رازی» و موارد بسیاری از این دست، اشاره کنیم.
با داشتن یک چرای بزرگ و روشن، نه تنها میتوانیم زندگی خود را در زمان حیاتمان شگفتانگیز کنیم بلکه این فرصت را مییابیم تا در ذهن بشریت یا دستکم کسانی که همشهری، هموطن یا همقارهای ما هستند، لنگری ابدی بیندازیم.
دیدگاهتان را بنویسید