جان گوردون و خلاصه کتاب مثبت فکر کن
«تفکر مثبت» عبارتی با طرفداران گوناگون است. بسیاری آن را کاری فرمالیته در نظر میگیرند و مثبتگرایی را مخصوص کسانی میدانند که نفسشان از جای گرم بلند میشود. برخی دیگر دیدگاه ملایمتری به آن دارند و مثبتگرایی را کاری خوب که بد نیست گاهی انجامش دهیم در نظر میگیرند. اما عدهای دیگر، زندگی و هویت خود را روی این مفهوم پایهگذاری میکنند. قول معروفی از «جک ما» وجود دارد که میگوید: «رئیس اداره ما نهایت کسی بود که میتوانستم به آن تبدیل شوم. راستش را بخواهید از نهایت او اصلا خوشم نیامد. بنابراین به دنبال یک نهایت جدید برای خودم گشتم. اینگونه بود که علی بابا به وجود آمد.»
مثبتگرایی تنها چیزی بودکه میتوانست «جک ما» را به سمت این تغییر جهت بزرگ هدایت کند. او به امکان ساخت آیندهای متفاوت برای خودش خوشبین بود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی میرویم که روی تفکر مثبت تمرکز کرده است. در ادامه این گفتار، گلچینی از بخشهای کتاب «مثبت فکر کن» از «جان گوردون» را با هم میخوانیم. اگر شما هم به دنبال ایجاد یک تغییر اساسی در زندگی خود هستید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.
مثبت فکر کن و به دنبال نور باش
مثبتگرایی و گرایش به دیدن جنبه خوب ماجراها، یک ویژگی مادرزادی نیست. همه ما باید برای به دست آوردن آن سخت تلاش کنیم. در واقع، عده بسیاری از مردم در مورد مثبتگرایی دچار سوتفاهم شدهاند. آنها فکر میکنند افراد مثبتگرا، همهچیز را سرسری میگیرند، به زندگی اهمیت چندانی نمیدهند و کارها را بدون رسیدن به نتیجه درست و تنها با گفتن حرفهای مثبت به حال خود رها میکنند. در حالی که مثبتگرایی یک مبارزه تمام عیار است و کسانی که به دنبال تفکر مثبت هستند در بیشتر موارد، زندگی سختی را پشت سر گذاشتهاند.
آنها میدانند که گرایش به تفکر مثبت میتواند جسم و روحشان را نجات دهد. به همین دلیل، حتی با آنکه زمانی در تاریکی قدم میگذاشتند، امیدشان برای پیدا کردن نور را از دست ندادند. آنها نور را به تاریکی میکشانند و با این کار نه تنها خودشان از روشنایی و گرمایش بهرهمند میشوند بلکه ناخواسته زندگی دیگران را هم گرم و روشن میکنند. پس اگر اکنون در تاریکی قدم میزنید باز هم میتوانید مسیر خود را به سمت روشنایی تغییر دهید؛ درست همانطور که من دادم و میدهم.
آیا ما به تفکر مثبت نیاز داریم؟
پاسخ این پرسش در یک جمله خلاصه میشود: «چون زندگی کردن یک مبارزه است.» به عنوان کسی که صاحب کسب و کارش است زمانهای زیادی پیش میآیند که زیر فشارهای مختلف تا مرز خرد شدن پیش میروید و حتی این فکر به سرتان میزند که همهچیز را رها کرده و به دهکدهای بدون برق و خط تلفن فرار کنید تا دست هیچکس و هیچ رسانهای به شما نرسد. اما تمام اینها یک خیال خام بیشتر نیست.
شما نمیتوانید دست از کار بکشید. چون مشکل حل نشده در این کار به کار بعدی هم کشیده میشود. کارمندان شما هر ماه منتظر دریافت حاصل زحمتهای خود میمانند، چکها به روزهای پاس شدن نزدیک میشوند و آمار فروش که همیشه باید با چنگ و دندان راهی برای بالا نگه داشتنش پیدا کنید به قوت خود باقی میماند.
همه به شما نگاه میکنند و منتظر هستند که همچون جادوگران افسانهای، وِردی زیر لب بخوانید و از کلاه بزرگتان پاسخی برای تمام مشکلها ارائه دهید.در حقیقت برای رئیس یک شرکت، مسئول یک کسب و کار و رهبر یک گروه، تنها راه باقیمانده، ایستادن و مبارزه کردن است.
این مبارزِ تنها به یک سپر بزرگ و قوی نیاز دارد تا در مقابل ضربههای مخالف از خودش و سازمانی که به او تکیه کرده محافظت کند. من تاکنون سپری بهتر از تفکر مثبت در زندگی خود پیدا نکردهام. تبدیل شدن به رهبر مثبتگرا تنها جلیقه نجاتی بود که در اقیانوس مشکلات یافتم.
مثبت گرایی، جهان را نجات می دهد
این پیشنهاد که «مثبت فکر کن» یک شوخی نیست. در حقیقت، مشکلات جهان به دست کسانی حل میشوند که با مثبتگرایی به وجود یک یا چند راهحل کاربردی ایمان دارند. آنها هستند که راه میسازند، گفتگو میکنند و با قدرت به دنبال صلح و پیشرفت هستند.
آنها با سبک تفکر خود دنیا را تغییر میدهند. در واقع، تنها کسانی که به جای حرف زدن، غر زدن، نالیدن و حسرت خوردن، فکرشان را به کار میاندازند و دست به کار میشوند، همین جماعت مثبتاندیش هستند.
اگر آنها نبودند، نسل بشر به این اندازه از تمدن و پیشرفت دست پیدا نمیکرد. اما چرا اینگونه است؟ مگر مثبتگرایی با ذهن و جسم ما چه کار میکند؟ بیایید چند مورد از آنها را با هم بررسی کنیم:
واقعیت این است که تفکر مثبت، انرژی درونی شما را افزایش میدهد. در نتیجه بهتر، بیشتر و متمرکزتر کار میکنید.
مثبت فکر کردن به شما این امکان را میدهد که در میان مشکلات یا اوضاع نابهسامان، گنجهای طلایی را برای خودتان بردارید. نمونه این انسانهای گنجیاب را میتوان در سقوط وحشتناک بورس آمریکا پیدا کرد. در آن حال که عدهای از شدت ترس و هیجان منفی این سقوط، جسم و روح خود را به تباهی کشاندند، برخی دیگر بخش بزرگی از ثروتشان را پایهریزی کردند. آنها تاجرانی خوشبین و باهوش بودند.
مثبتگرایی عمق نگاه شما به زندگی و ماجراهای درون آن را بیشتر میکند. مثلا کسانی که با دید مثبت در بازار بورس فعالیت میکنند، در بیشتر موارد به دنبال سرمایه گذاریهای بلندمدت هستند. چون میتوانند ماجراها را فراتر از احساسهای منفی زودگذر ببینند و این تحلیل به آنها اجازه میدهد آینده را واضحتر از بقیه تماشا کنند.
تحقیقات روانشناسها نشان میدهد گروههایی که زیر نظر یک مدیر یا رهبر مثبتگرا کار میکنند، نسبت به سایر گروههای همسان، نتیجه بسیار بهتری میگیرند و حاصل کارشان از نظر کیفیت قابل مقایسه با بقیه گروهها نیست.
مثبتگرایی جسم شما را تحت تاثیر قرار میدهد. کسانی که آگاهانه، روند فکری خود را به سمت دیدن بخشهای روشن زندگی تغییر میدهند، سیستم ایمنی قویتری نسبت به دیگران پیدا میکنند، جسمشان زودتر ترمیم مییابد و همیشه پرانرژی هستند.
وقتی تفکر مثبتگرایی در ذهنتان نقش بسته باشد، میتوانید چشماندازی روشن برای آینده بسازید و آن را به دیگران هم نشان دهید. این کاری است که رهبران برای سازمان و گروه خود انجام میدهند. پس لطفا، مثبت فکر کن!
رهبران مثبتگرا، سازندگان جریانی از تفکر مثبت در سازمان خود هستند. کاری که آنها میکنند، فقط جامعه کوچک کسب و کارشان را تحت تاثیر قرار نمیدهد.
آنها روی کارمندانشان، کارمندانشان روی خانوادهشان و خانوادهشان روی بخش بسیار بزرگتری از جامعه تاثیر میگذارند. درست مانند اثر پروانهای، رهبران مثبتگرا اولین بالها را میزنند و باقی جریان به لطف تاثیری که انسانها روی یکدیگر میگذارند رو به جلو حرکت میکند. اگر خوب دقت کنیم، فرهنگ نیز به همین شیوه غنی شده است.
در واقع، ما فرهنگ کنونی خود را مدیون انسانهای مثبتگرایی هستیم که نیاز به تغییر شرایط کنونی را احساس کردند و برای تغییر آن قدم برداشتند. آنها اشتباهها را اصلاح کردند، مسیرها را هموار ساختند و جای قدمهای آیندگان را محکم کردند.
اگر میخواهید به عنوان یک رهبر یا مدیر مثبتگرا ایجاد کننده یک فرهنگ سازمانی غنی باشید باید به دو ویژگی «پیگیر بودن» و «صبوری» مسلح شوید و خودتان هم در خط مقدم آن شیوه جدید، حضور داشته باشید.
این موضوع یکی از شیوههای مبارزه است. طبق این اصل، وقتی یک رهبر در خط مقدم، جایی که واقعیت ماجراها در جریان است حضور داشته باشد، کارمندان و نیروهای زیردست او نیز پابهپایش تلاش میکنند. اما اگر آن مدیر از پشت امنترین خاکریزها به کارمندانش دستور بدهد، هیچکس او را جدی نمیگیرد. پس اگر میخواهید فرهنگی را پایهگذاری کنید، ابتدا خودتان آن را انجام دهید.
رهبر مثبت گرا و مشخص کردن خطوط پیشروی
در ذهن هر انسانی، مرزهایی برای پیشروی کردن و شکستن ساختارهای قدیمی وجود دارند. به عنوان یک رهبر مثبتگرا شما امکانپذیری را در سازمان خود پایهگذاری میکنید.
اگر زحمت خواندن این گفتار را به خود دادهاید یعنی میخواهید شرکتتان در میان بهترینهای صنعت خود، حضوری پررنگ داشته باشد. این بدان معنا است که برای شکستن مرزهای گذشته برنامهریزی کردهاید و میدانید که باید برای رسیدن به آن هدف چگونه گام بردارید. اینجا است که تفاوت میان شما که به شعار «مثبت فکر کن» مسلح شدهاید و مدیری معمولی مشخص میشود.
یک رهبر مثبتگرا فقط از کارمندانش «بله» یا «خیر» نمیخواهد. بلکه به آنها اجازه میدهد تا همراه با او به منظره چشمانداز آینده نگاه کنند و خودشان را در آن شریک بدانند.
او به افرادش یک «دلیل قدرتمند» و راهی برای حرکت کردن میدهد. وقتی آنها بدانند که مرزهای پیشروی تا کجا گسترده شده است، شجاعت برداشتن قدمهای بزرگتر را پیدا میکنند.
این سبک نگاه شما است که افرادتان را در کنارتان یا در جبهه روبهرویان قرار میدهد. اگر رویایی در ذهنتان داشته باشید و طعم شیرین رسیدن به آن را به افرادتان هم بچشانید، آنها از جان و دل حتی زمانی که کسی مراقبشان نیست هم برای رسیدن به آن رویا تلاش میکنند.
شرکتهایی که قلب کارمندانشان را نشانه میروند، هدف سازمان را به هدف تکتک افرادشان تبدیل میکنند. شکست دادن چنین شرکتهایی غیرممکن است.
چون تکتک افراد آنها مثل یک مبارز که از باورهایش دفاع میکند، از هدف و چشمانداز شرکت در مقابل عاملهای بازدارنده محافظت میکند. آیا افراد شما چنین هستند؟ و از آن مهمتر، آیا میدانید چگونه باید چشماندازتان را مانند روز اول واضح و روشن نگه دارید؟ برایتان خواهم گفت.
دستور العمل گام به گام حفظ چشم انداز با چنگ و دندان
البته ماجرا به سختی تیتری که خواندید نیست. در حقیقت، کارهای واقعی و چیزهایی که واقعا کاربرد دارند، سخت نیستند. موفقیت در برنامههای سادهای که به طور پیوسته و در طول زمان به اجرا گذاشته میشوند نهفته است.
شاید برخی از افرادتان دستورالعملهای سخت را یک یا دو بار انجام دهند اما آنها حاضر نیستند این کار را تا زمان رسیدن شرکت به خط پایان تکرار کنند؛ حتی اگر خودشان هم بخواهند، ذهنشان این اجازه را به آنها نمیدهد. پس باید کار خود را با روشهایی ساده اما کاربردی مانند صحبت کردن آغاز کنید.
چند نفر به طور مستقیم زیر دست شما کار میکنند؟ خب، اولین کار این است که آنها را دور هم جمع کنید، یک دوربین شکاری به آنها بدهید و چشمانداز شرکت را در مقابل دیدگانشان بگذارید.
باید به آنها نشان دهید که برای رسیدن به چه چیزی تلاش میکنند و آن چیز واقعا ارزش این همه تلاش، زمان و هزینه را دارد. اما بعد از این اشاره، خیلی زود ترمز دستی را بکشید و توقف کنید.
حالا باید اجازه بدهید که افرادتان برداشت شخصی خود را از چشماندازی که به آنها نشان دادهاید به دست بیاورند. هر چقدر که این چشمانداز شخصیتر شود، نیروی درونی افرادتان برای شکست غیرممکنها افزایش پیدا میکند. اینجا همان لحظهای است که باید شعار «مثبت فکر کن» را به آنها هم انتقال دهید.
حتی میتوانید در نقش مربی فرو بروید و بگذارید که آنها برای ایده گرفتن و بهتر حرکت کردن در مسیر این چشمانداز روی کمک شما حساب باز کنند. رمز موفقیت در این کار، انجام پیوسته آن است.
اگر فکر کردید که با سالی یک بار برگزار کردن این جلسهها شرکتتان به سرعت رشد میکند، سخت در اشتباه هستید. شما باید مدام این چشمانداز را به افرادتان یادآوری کنید.
باید کاری کنید که چشمانداز شرکت مثل مسواک زدن یا شستن دستهایشان به یک دغدغه در ذهن آنها تغییر شکل دهد.
خوش بینی و باور
مایل هستید شما را با یک ترکیب دیوانهکننده از موفقیت آشنا کنم؟ برای این کار به مواد زیادی نیاز ندارید. تنها کافی است مقدار زیادی خوشبینی را با باورهای خود ترکیب کرده و روح خود را هر روز با این معجون تغذیه کنید.
اما یادتان باشد، اول باید مقدار زیادی خوشبینی داشته باشید. بدون این ماده اولیه، امکان ندارد بتوانید چنین معجونی را آماده کنید. شاید شما همین الان هم باورهای شگفتانگیزی داشته باشید اما آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که چرا باورهایم قدرت ایجاد تغییرهای واقعی را ندارند؟
در حقیقت، باور بدون خوشبینی به چیزی خنثی و دکوری تبدیل میشود. چون خوشبینی چیزی است که مسیر اقدام را برای باورهای شما هموار میکند. وقتی نگاهتان به دنیا و همهچیز منفی باشد، خود به خود به مانعی برای رسیدن به موفقیت تبدیل میشوید.
مثلا راههای قانونی افزایش درآمد را به روی خود میبندید چون به آینده کارتان امیدوار نیستید؛ کلیدیترین سهام خود را در بدترین زمان ممکن میفروشید چون فکر میکنید ماجرا از این هم بدتر میشود یا حتی جلوی خلاقیت و ایجاد راهحلهای جدید را میگیرید چون فکر میکنید انجام کارها از روش قدیمی امنتر هستند.
وقتی بدبین باشید، مثل کسی هستید که در یک ساحل زیبا ایستاده است اما دستانش را جلوی چشمهایش گرفته تا مبادا دیدن آب، حال و هوای یک آبتنی جانانه را در او بیدار کند. به من بگویید آیا با بستن چشمانتان، گوشهایتان هم خودبهخود از کار میافتند؟ آیا صدای امواج را نمیشنوید؟ آیا در مقابل شنیدن بوی ساحل هم میتوانید مقاومت کنید؟ بوی دریا همراه با هر نفسی که میکشید درونتان را در اشتیاق اقیانوس غرق میکند.
آیا کسانی که زیر گوش شما موفق میشوند را نمیبینید؟ چرا وقتی میتوانید موفقتر شوید به معمولی بودن قناعت میکنید؟ یک رهبر مثبتگرا، یک انسان با تفکر مثبت و یک فرد با قلبی بزرگ است که بزرگترین و زیباترین چشمانداز ممکن در این جهان را در وجود خود جای داده است.
به خودتان لطف کنید و برای تواناییهای نامحدودتان، حد و حدود تعیین نکنید. شعار «مثبت فکر کن» را بارها به خودتان بگویید.
منفی گرایی را نادیده نگیرید
با وجود آنکه تاکید ما روی مثبتگرایی و تفکر مثبت است اما نمیتوانید چشمهایتان را به روی واقعیت نفوذ منفیگرایی در میان افرادتان یا کسانی که با آنها سروکار دارید ببندید. بخش قابل توجهی از رهبری مثبتگرا صرف مبارزه با منفیگرایی میشود.
برای این کار باید میزان انرژی مثبت خود را بسیار زیاد کنید و درب ذهنتان را به روی سخنان منفی و واژگانی که انرژی شما را از وجودتان بیرون میکشند ببندید.
در این گونه موارد باید مثل یک کودک رفتار کنید. وقتی کسی برای بچهها قلدری میکند، آنها کمی خودشان را جمع میکنند، سپس به دنبال یک بزرگتر میگردند و او را با آن قلدور که حتی ممکن است کودکی هم قد و بالای خودشان باشد، درمیاندازند.
شما هم در مقابل منفیگرایی باید چنین واکنشی از خودتان نشان دهید. وقتی در مقابل افکار منفیگرا قرار میگیرید، به جای «نه گفتن» و دلیل آوردن فقط به سراغ افکار مثبت بروید و خودتان را در آنها غرق کنید.
راه و رسم برخورد با کارمندان منفی گرا
حالا اگر این منفیگرایی در قالب یکی از افرادتان خودنمایی کند چه کار میکنید؟ چنین افرادی مدام آیه یأس میخوانند، با افکار منفی خود دل دیگران را خالی میکنند و مثل ترمز، جلوی حرکت ماشین تیمی شما را میگیرند. برای این کار دو راه پیش پایتان قرار دارد:
مشکل را با صحبت کردن حل کنید
بسیاری از افرادی که در نقش منفیگرایی فرو میروند، خصومتی با شما یا کارتان ندارند. گاهی حتی خودشان هم نمیدانند که در حال گرفتن انرژی دیگران هستند. بهترین کار این است که ابتدا از درب ملایمت وارد شوید و از آنها بخواهید که رویکرد خود را تغییر دهند. چشمانداز شرکت را دوباره به آنها نشان دهید و قلبشان را از انگیزه موفقیت لبریز کنید. در بسیاری از موارد، این افراد به بهترین بخش تیم شما تبدیل میشوند.
راهتان را از آنها جدا کنید
گروه دوم، کسانی هستند که یا نمیخواهند یا نمیتوانند رویکرد دیگری نسبت به شما یا شرکتتان داشته باشند. در نتیجه، راهی به جز جدا کردن مسیرتان از آنها باقی نمیماند. گاهی این جدا شدن، به نفع هر دو طرف تمام میشود و آنها میتوانند در گروه دیگری با یک رویکرد تازهتر فعالیت خود را آغاز کنند.
آیا واقعا به دنبال راهحل میگردید؟
انسان، واقعا موجود شگفتانگیزی است. او میتواند در یک زمان هم کار کند، هم هیچ کاری نکند یا ساعتها سخن بگوید اما در واقع، هیچ چیز نگوید. گاهی ما به دنبال راهحلها میگردیم اما واقعا نمیخواهیم زحمت پیدا کردن راهحل را به خودمان بدهیم.
در حقیقت، ما وانمود میکنیم که در حال انجام دادن، صحبت کردن یا در جستجوی یافتن پاسخ هستیم. این کاری است که هیچ رهبر مثبتگرایی با خودش و افرادش انجام نمیدهد.
یک رهبر مثبتگرا، عصایی به نام «اراده» دارد که به هنگام ایجاد مشکلات به آن تکیه میزند. اراده، احساسی است که از اعماق قلبتان بیرون میزند، تکتک سلولهای وجودتان را در برمیگیرد و توسط هر کسی که از کنار شما عبور میکند، احساس میشود.
کسانی که وانمود میکنند در حال انجام دادن یک کار هستند اما در واقع، هیچ کاری انجام نمیدهند ارادهای برای انجام آن کار ندارند. چون نه تنها نمیدانند چرا باید آن کار را انجام دهند، بلکه عملی شدنش را هم ممکن نمیبینند. ولی چون مجبور به انجامش هستند، به این شکل سر خودشان و نه دیگران را شیره میمالند. اما با این کار هیچ تغییری، هیچ رشدی و هیچ تحولی در سازمان رخ نمیدهد.
اگر برای انجام کاری که مشغول آن هستید، ارادهای در قلبتان پیدا نمیکنید، به احتمال زیاد شما برای آن کار ساخته نشدهاید. لطفا به جای وانمود کردن و عقب نگه داشتن بقیه، از انجام آن مسئولیت انصراف دهید تا کسی که اراده انجام آن کار را دارد دست به کار شود.
در عوض، کاری را پیدا کنید که با تمام وجودتان دوستش داشته باشید. تنها در این صورت میتوانید اراده را در قلبتان بیابید و در مقابل هوای طوفانی مسیرتان، مقاومت کنید.
مثبت فکر کن را به شعار تیمتان تبدیل کنید
شاید برخی از مدیران بر این باور باشند که تقسیم کردن محیط کارشان به بخشهای مختلفی که هیچ ارتباطی با هم ندارند میتواند از آثار منفی یک گروه بر دیگری جلوگیری کند.
اما نمیتوان این کار را رهبری کردن به شمار آورد. یک رهبر میداند که جدا کردن بخشهای یک سیستم، راهی برای مدیریت درست آن نیست. چون همه آنها در نهایت باید به دنبال دستیابی به هدف شرکت باشند.
اگر میخواهید فرهنگ مثبتگرایی را در شرکتتان جاری کنید ابتدا باید به افرادتان نشان دهید که میتوانند با هم کار کنند. حتی اگر بخشهای مختلف شرکت شما در یک ساختمان نیستند، هفتهای یک بار آنها را دور هم جمع کنید، روشها و برنامههایی که در طول روزهای گذشته دنبال کردهاند را مورد بررسی قرار دهید و با هم به دنبال راههای بهتر و عملیتر بگردید.
یادتان باشد هر کدام از آنها نقش یکی از اعضای بدن را برای شرکت شما بازی میکنند. اگر هر عضو بدن، ساز خودش را بزند و با اعضای دیگر همکاری نکند، شخص مورد نظر خیلی راحت جانش را از دست میدهد. اگر میخواهید جان شرکتتان را حفظ کنید، باید راهی برای همصدا و یکدل کردن تمام افرادتان بیابید.
پیام اصلی جان گوردون در کتاب «مثبت فکر کن»
«جان گوردون» (John Gurdon) در کتاب «مثبت فکر کن» به دنبال ایجاد یک فرهنگ غنی از تفکر مثبت است.
او تلاش میکند با در کنار هم قرار دادن تجربههای خوب و بدی که از سر گذرانده و درسهایی که از اشتباهاتش گرفته راهی هموارتر پیش پای رهبران جوانتر بگذارد.
او به طور مستقیم با رهبران بزرگ و مدیران موفق دنیا ارتباط دارد. به همین دلیل، میداند در صدر اولویتهایی که باعث موفقیت میشوند «مثبتگرایی» قرار گرفته است.
«جان گوردون» معتقد است تنها زمانی میتوانیم یک تیم موفق را دور هم جمع کنیم که در ابتدا ویژگیهای یک رهبر خوب را در خودمان ایجاد کرده باشیم، چشماندازی روشن نسبت به هدفمان ترسیم کرده و برنامهای مشخص برای رسیدن به آن ترتیب داده باشیم.
دیدگاهتان را بنویسید