چکیده ای از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه اثر مارک مانسون
سعی کنید یاد بگیرید که در زندگی تمرکزتان روی چیزهای مهم باشد و بقیه چیزها را از مرکز توجهتان خارج کنید . ما در دوره ای زندگی می کنیم که فرصتهای بسیاری پیش روی ماست . چه قصد انتخاب یک شغل را داشته باشیم ، یا شریک یا … ، و بسیاری از گزینههای دیگر مقابل ما قرار دارد . بنابراین به چه دلیل زندگی فقط خوشی نیست؟ چرا تعداد زیادی از ما احساس نارضایتی و استرس داریم ؟ دلیلش می تواند این باشد که ما در تلاش هستیم تا همهی کارها را با هم انجام دهیم . به اندازه ای گزینههای بسیاری مقابل خود داریم که مدام روی گزینهها و فرصتهای گوناگون متمرکز می شویم . به طور خلاصه ما خود را غرق در چیزهای بسیاری میکنیم و خودمان را خسته میکنیم . بنابراین چه کار باید کرد ؟ همانگونه که این موارد نشان میدهند ، نیاز است متوجه شویم چه چیزی برای ما اهمیت دارد و روی انجام آن متمرکز شویم و سایر چیزها چطور ؟ نباید اندکی آنها را نیز مهم بدانیم ! این نکات به شما کمک خواهند کرد چیزهایی را بیابید که به اندازهی کافی برایتان مهم هستند تا آنها را انجام دهید . با مطالعه ی این نکات شما متوجه خواهید شد که چرا نباید خودتان را با متالیکا مقایسه نمایید ؛ انتقاد از خود رمز بر حق بودن است ؛ و به چه دلیل مرگ می بایست برای تمامی ما نقطهی آخر محسوب شود .
هر چه که در زندگی انجام میدهید به نوعی تقلا به شمار می رود ، بنابراین احتیاج است تقلایی را بیابید که مناسب خودتان باشد .
شما چه چیزی از زندگی میخواهید ؟ منظور این است که هدف آخرتان چیست ؟ پاسخ این سوال ساده نمی باشد . قطعا تعداد زیادی از ما می گوییم که شادی ، خانوادهای دوست داشتنی و شغل را می خواهیم تا از آن لذت ببریم ، اما این خواستههای بلندپروازانه تقریبا گنگ و مبهم می باشند و به این دلیل خواستههای مبهم مشکل ساز می شوند که انگیزهی مورد نیاز جهت تلاش برای موفقیت را به شما نخواهند داد . متأسفانه در صورتی که تصمیم دارید در زندگی به جایی برسید ، باید خیلی سخت تلاش نمایید . رسیدن به اهدافتان مستلزم سخت کار کردن و کوشش و پشتکار بسیار است ؛ میتوان مطمئن بود که شکستها و سختیهای زیادی در راه باشد . در صورتی که هدفی نداشته باشید که برای رسیدن به آن تلاش کنید ، در رویارویی با این مصائب دچار تزلزل خواهید شد . تصور کنیم که هدف شما مدیرعامل شدن است .و مدیرعامل بودن قطعا جذاب به نظر میرسد :
همین که فقط به آن همه قدرت و مسئولیت بیندیشید کافیست . مدیرعاملها اغلب دارای هفتههای کاری ۶۰ ساعته هستند ، می بایست تصمیمات سختی اتخاذ کنند و باید آمادگی اخراج کردن افراد را داشته باشند . اگر برای مدیرعامل شدن را کاملاً هدف قرار ندهید ، خیلی کم تلاش می کنید و در نتیجه شانستان برای موفقیت بسیار کم خواهد بود . شما باشد به دنبال چیزی باشید که ارزش تلاش کردن را داشته باشد . باید کاری را پیدا کنید که واقعاً انجام دادن آن برایتان لذت بخش است کار کردن بر روی چیزهایی که موجب خوشحالیتان می شود باعث می شود نه تنها از کار خسته نشوید بلکه روز به روز بیشتر به آن علاقمند شوید . نویسنده کتاب را مدنظر قرار دهید . او متوجه شد که حقیقتا به نوشتن در خصوص دوستیابی و قرار (عاشقانه) علاقمند است ، بنابراین تلاش کرد که بر روی نوشتن بلاگی با موضوع توصیههای دوستیابی متمرکز شود . در اول شروع ، این کار برایش سخت بود اما به دلیل علاقه ای که به کارش داد توانست بر مشکلات پیروز شود . در نهایت تلاش سخت او به نتیجه رسید ؛ بلاگ صدها و هزاران مشترک را به سوی خود جذب کرد و به قدری پول به نویسنده رسید که این کار را شغل اول خود انتخاب کرد . اینکه به دنبال یک زندگی راحت بدون هیچ گونه سختی باشید ، کاری بیمعنی است . تنها راهی که موجب پیشرفتتان می شود این است که هدفی را انتخاب کنید و برای آن سخت تلاش کنید . با این وجود ، همینقدر هم اهمیت دارد که تمام کارها و سختیهایی که برای شما موفقیتی به بار نمی آورد را کنار بگذارید . جسور باشید و پیگیر کارهایی که موجب خوشحالیتان نمی شود ، نباشید .
شاید عاقبت رنج کشیدن به چیزهای عالی منتهی شود ، اما در صورتی که دارای ارزشهای درستی نباشید ، هیچگاه به شادی نخواهید رسید
بهترین نمونههایی که می توان برای موفقیت از راه تلاش نشان داد ، کارهای هنری است . عادت ما این است که افراد هنرمند را تهی دست بپنداریم ، آنها کسانی هستند که تا هنر و استعدادشان درک نشود ، دست از تلاش بر نمی دارند . “دیو موستاین” گیتاریست را مدنظر قرار دهید . هنگامی که در سال ۱۹۸۳ ، از گروهش اخراج شد که در اوج شهرت قرار داشت . وی در همین حین که به شدت خشمگین بود تصمیم گرفته بود که به همگروهیهای سابقش ثابت کند تا چه حد در مورد او طرز فکر اشتباهی داشته اند . او به مدت دو سال بدون وقفه کار کرد تا مهارتهایش را افزایش دهد و نوازندگانی را بیابد تا گروهی تشکیل دهد که حتی از گروه اولی بهتر باشد . گروهی که تشکیل داد Megadeath بود ، گروه محبوب و پرطرفداری که کارش را تا جایی ادامه داد که ۲۵ میلیون نسخه از آلبومش را فروخت . با این وجود ، با اینکه Megadeath موفق شد ، موستاین همچنان رضایت نداشت . او هنوز موفقیتش را با دستاوردهای گروه قبلیاش مقایسه می کرد . متأسفانه این گروه متالیکا بود ، یکی از عظیم ترین پدیدههای موسیقی جهان . به دلیل اینکه وی خودش را با متالیکا مورد قیاس قرار می داد ، با وجود اینکه خیلی موفق شده بود اما باز هم خود را مغلوب شده تصور می کرد . راضی نبودن همیشگی موستاین بیانگر خطری رایج می باشد :
مقایسه نمودن موفقیت خود با موفقیت دیگران . موستاین تنها راه احساس موفقیت بیشتر را موفق شدن از همگروهیهای قبلی خود می دانست ، که یعنی که او همیشه ناامید است . برای اینکه دستاوردهایمان را قضاوت کنیم ، نیاز داریم که ارزشهای سالمتری را پیدا کنیم . پیت بست می تواند مثال خوبی باشد تا بگوییم ارزشهای درست چگونه موجب رضایتمندی می شود . او هم شبیه به موستاین بود یعنی در یک قدمی ستاره شدن از گروه اخراج شد . متاسفانه برای بست ، این گروه ، گروه بیتلز بود ، بزرگترین گروه تمامی اعصار . با مشاهده ی همگروهیهای قبلیش که هر روز بیشتر پیشرفت می کردند ، او کاملا فسردگی گرفت . اما او مدتی بعد ، ارزشهای خود را تغییر داد . او متوجه شد چیزی که حقیقتا در زندگی خواستار آن است ، یک عشق خانوادگی و یک زندگی خانوادگی در زیر یک سقف می باشد . البته ، او هنوز علاقمند بود که موسیقی را ادامه دهد ، اما تصمیم نداشت موفقیت یا عدم موفقیت در عرصهی موسیقی را در الویت قرار دهد تا به واسطهی آن زندگیاش را تعریف نماید . این تغییر موجب شد که یک زندگی شاد و پر از رضایت را برای خودش فراهم کند و حتی مجددا آهنگسازی را شروع کرد ، اما اینبار برای گروههایی کمتر مطرح بودند . بنابراین اگر رضایتمندی را الویت قرار دهیم ، ارزشهایمان مهمتر از موفقیت هستند . در قسمت بعدی درخصوص اینکه چگونه ارزشهای درست برای زندگی را بیابیم ، توضیح می دهیم . تعداد زیادی از افراد عادت دارند که تمرکزشان را روی ارزشهای بیهوده بگذارند ، بنابراین اهمیت دارد که ارزشهای خوبی برای باورهایمان پیدا کنیم .
در قسمت پیشین مشاهده کردیم که یافتن ارزش خودتان از طریق مقایسه خود با دیگران فقط موجب ناامیدی می شود و این فقط یکی از هزاران ارزش بیهوده است که میتوانند شما را از مسیر رضایتمندی دور کنند . به عنوان مثال احساس لذت را در نظر بگیرید . تعداد زیادی از افراد انتخابشان این است که لذت را در اولویت زندگی خود قرار دهند . اما با این وجود ، به دنبال لذت بودن ، بیشتر از هر چیز دیگر موجب ضرر رساندن به سلامتی می شود ؛ در واقع به دنبال لذت بودن ارزش مرکزی معتادان به مواد مخدر ، زناکاران و پرخورها می باشد . تحقیقات نشانگر آن است که افرادی که لذت را هدف قرار می دهند ، به احتمال زیاد اضطراب دارند و از افسردگی رنج می برند . یکی از دیگر از ارزشهای بیهوده می تواند این باشد که زندگیتان را بر اساس موفقیت مالی خود در نظر بگیرید . چه طمع داشتن خودرویی بزرگتر از مال همسایه باشد یا زرقوبرق ساعت رولکس جدیدتان ، این ارزش به صورت غیرقابل باور ، رواج دارد و به احتمال زیاد شما هم زمانی آن را حائز اهمیت می دانستید . اما این ارزش به راحتی و خوشی ختم نمیشود . مطالعات نشان دهنده ی آن است که بعد از اینکه نیازهای اولیهی ما در زندگی برطرف گردید ، ثروت اضافی موجب رضایت بیشتر ما نمی شود و ثروت را دنبال کردن گاهی شاید اثرات مخربی به بار آورد . در صورتی که تصمیم بگیریم آن را والاتر از ارزشهایی همچون خانواده ، صداقت یا درستی قرار دهیم . بنابراین شما چطور قادر به دوری از ارزشهای بیهوده هستید ؟ پیروی کردن از ارزشهای بیهوده معمولا از نشأت گرفته از ارزشهای ارزشمند است . بنابراین اگر نه خواهان این هستید که کورکورانه لذتگرا باشید و نه در طمع مرسدس مدل جدید همسایهتان ، باید ارزشهایی را بشناسید که دارای ارزش زیستن باشند .
این ارزشهای خوب می بایست به چه صورت باشند ؟
- واقعی باشند
- برای جامعه مفید واقع شوند
- دارای اثری آنی و قابل کنترل باشند
صداقت را مدنظر قرار دهید . صداقت می تواند یک ارزش عالی برای مبنا قرار دادن در زندگی به حساب آید ، زیرا شما قادر به کنترل آن هستید (فقط شما هستید که تصمیم میگیرید صداقت داشته باشید یا خیر) ؛ صداقت بر حسب واقعیت است و بسیار مفید است چون بازخوردی که به دیگران می دهد واقعی است . ارزشهای دیگری که با این معیارها مطابقت دارند ، می توانند خلاقیت ، سخاوت و فروتنی باشند . برخی اوقات تصورمان این است که قربانی هستیم ، اما فقط وقتی تغییر مثبت اتفاق می افتد که شما مسئولیت زندگی خود را کاملا بپذیرید . هر ساله هزاران دوندهی آماتور در مسابقات دو ماراتون شرکت میکنند . تعداد زیادی از آنها برای کارهای خیر این کار را انجام می دهند . با اینکه بسیاری از آنها با به تمام کردن مسابقه دچار مشکل هستند ، بیشتر دوندهها احساس غرور به این دستاورد خود دارند . حال فرض نمایید به جای اینکه داوطلبانه در ماراتون شرکت کنید ، مجبور بودید در آن شرکت نمایید . جدای از اینکه تا چه اندازه دونده ی خوبی هستید ، قطعا این تجربه باعث نفرتتان می شد . در کل در هر کاری احساس اجبار وجود داشته باشد موجب می شود که از آن لذت نبرید . متاسفانه ، تعداد زیادی از ما در دوران زندگی تصور میکنیم تجربیاتمان اجباری و تحمیل شده اند . فرقی ندارد که آن مردود شدن در یک مصاحبهی کاری ، رد شدن از سوی یک معشوق یا حتی از دست دادن اتوبوس باشد ، در تمامی اینها ما خود را قربانیان ناراضی شرایط زندگی می دانیم .
مثالی برای این موضوع
ویلیام جیمز آمریکایی ، در قرن نوزدهم در خانوادهای مرفه و ثروتمند دیده به جهان گشود . او دچار بیماری بود و بیشتر مواقع اوقات حالت تهوع و اسپاسم کمر داشت . اولین رویایش نقاش شدن بود ، اما زمانی که برای رسیدن به موفقیت و شهرت تلاش می کرد ، پدرش او را به تمسخر می گرفت . به همین خاطر تصمیم گرفت پزشک شود و بعد از آن از مدرسه ی پزشکی نیز اخراج شد . حالش بسیار بد بود و حتی حمایتی از سوی خانواده اش دریافت نمی کرد و تصمیم به خودکشی گرفت . ولی بعد اثر چارلز پیرس فیلسوف را مطالعه کرد . صحبت اصلی پیرس این بود که هر فردی می بایست ۱۰۰ درصد مسئولیت زندگی خود را عهده دار شود ، چیزی که برای جیمز کاملا بی معنی بود . جیمز متوجه شد که بدبختی قربانی شرایط زندگی بوده است . خواه این تأثیر به سخره گرفتن پدرش باشد ، خواه بیماریاش ، او برای شرایطی که در آن قرار داشت ، چیزهایی را مورد سرزنش قرار می داد که خارج از کنترلش بودند و این موجب می شد حس ناتوانی در وی تقویت شود .
او متوجه شد که تنها کسی را که می تواند مسئول زندگی و اعمالش بداند ، خودش است و با نیرویی که از این فکر دریافت کرد ، زندگیش را از نو آغاز کرد . بعد از سالها کار سخت ، جیمز کار خود را ادامه داد تا به یکی از پیشروان روانشناسی در آمریکا تبدیل شد . پسبنابراین هرگاه احساس قربانی بودن داشتید ، ویلیام جیمز را به خاطر آورید و تلاش کنید مسئولیت زندگی خودتان را عهده دار شوید .
این تمرین را انجام دهید
شما به عنوان یک مدیر ارشد در یک شرکت برجسته فعالیت می کنید . از شغل و پرداختی خود کاملا رضایت دارید ؛ اتومبیل خوبی دارید ، لباسهایتان شیک است و به همکاران خود احترام میگذارید . مهمتر از همه ی اینها این است که به جایگاه خود علاقمند هستید .حالا فرض کنید که شما این شانس را دارد که پیشرفت کنید . در این مسیر ریسک های فراوانی وجود دارد و در صورت شکست خوردن در رسیدن به آن همه چیز را از دست خواهید داد ، شغل ، اتومبیل ، احترام و مهمتر از هر چیز ، هویتتان . آیا باز هم شانستان را امتحان میکردید ؟ قطعا بیشتر افراد این ریسک را نمی کنند . این نتیجهی پدیدهای است که نویسنده آن را قانون اجتناب منسون مینامد ، تمایل به فرار از هر چیزی که هویت ما را تهدید میکند . یا اینکه دوری از ریسکهای عمده ، مانند موارد مذکور ، امکان دارد عقلانی به نظر برسد ، اما ناامیدی ما به منظور حفظ کردن هویتمان ، اغلب نوعی مانع است تا نوعی کمک . به طور مثال ، تعداد زیادی از هنرمندان و نویسندگان غیرحرفه ای ، آثارشان را علنی نمی کنند و آنها را نمی فروشند . آنها از این می ترسند که اگر هنر یا نوشتهشان را در معرض عموم قرار دهند ممکن است کسی استقبال نکند . تلاش کردن و شکست خوردن هویت آنها را تضعیف میکند . بنابراین هیچوقت برای این کار تلاش نمی کنند . خوشبختانه روشی برای تعدیل نمودن جنبه های منفی قانون اجتناب منسون وجود دارد و آن هم تمرین آیین بودایی است .
آیین بودایی
بودیسم به ما یاد می دهد که هویت یک توهم می باشد . بدون در نظر گرفتن این موضوع که شما چه عنوانی به خود نسبت می دهید ، ثروتمند ، فقیر ، شاد ، غمگین ، موفق ، شکستخورده ، تمامی این موارد فقط زائده ی ذهن خودتان است . به بیان ساده آنها حقیقت ندارند و ما نباید بگذاریم کنترل زندگی ما را به دست گیرند . پس شما می بایست هویت خود را رها نمایید . به طور مثال ، شاید شما همیشه خودتان را فردی تصور می کردید که دغدغهی شغلی زیادی دارد یعنی شغلتان همیشه نسبت علاقمندی ها و خانواده تان در الویت قرار دارد . زمانی که خودتان را از این تصویری که برای خودتان ساخته اید رها کنید دوباره می توانید به علایق خود برسید و با خانواده خود وقت بگذرانید . در صورتی که خواستار مشاهده ی تغییرات مثبت هستید نیاز است که اشتباهات خود را قبول کنید . آیا شما نیز نسبت به افراد حق به جانب که همیشه رو اعصاب هستند ، تنفر ندارید ؟ افرادی که فقط خود را در نظر می گیرند و هیچ اشتباهی را نمی پذیرند یا بابت هیچ کار اشتباهی عذرخواهی نمی کنند . خدا رو شکر که شما خودتان اینطور نیستید ! ولی متأسفانه باید بگویم که هستید . گاهی ما این توهم را داریم که حق با ماست ، در صورتی که نیست .
کنترل عشق
در صورتی که عشق رومانتیک کنترل شده نباشد ، امکان دارد بسیار خطرناک باشد . احتمالا معروف ترین داستان عشقی به نام رومئو و ژولیت را شنیده اید . در این داستان پایان خوشی وجود نداشت و پر از آشوب و قتل ، تبعید و خونرزی بود و در آخر هم هر دو عاشق دست به خودکشی زدند . نتیجه ای که تحقیقات به دست داده اند این است که روابط رومانتیک و پرشور بر روی مغز اثر تحریک کنندهای شبیه کوکائین دارند . یعنی شما یک اوج شدید را تجربه میکنید و بعد از آن دوباره به حال بد سقوط میکند . سپس ، دوباره در پی اوج گرفتن هستید ، با اینکه الزاماً نه با همان فرد ، دستورالعملی برای رنج و اضطراب .
گاهی شاید دو طرف از زندگی خود راضی نباشند و احساساتشان نسبت به یکدیگر به عنوان روشی برای حواسپرتی و سرگرمی استفاده می کنند . هیچکس قادر به مخفی کردن مشکلات شخصی نیست و این تلاش در آخر گندش در می آید . ولی عشق سالم وقتی وجود دارد که هر دو طرف کاملا وقت و انرژی خود را برای رابطه بگذارند . به جای اینکه وقت خود را برای حواس پرتی و سرگرمی استفاده کنند ، آن را برای یکدیگر صرف می کنند .
دو ایده ی اصلی بکر در کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
اول وحشت انسان ها از مرگ . بر خلاف حیوانات ، انسانها می توانند به موقعیتهای فرضی فکر کنند . ما میتوانیم در تخیلات خودمان بگوییم در صورتی که یک رشته ی دانشگاهی دیگر را انتخاب می کردم احتمالا چطور پیش می رفت . اما این توانایی تخیل داشتن دارای یک عیب نیز است . ما میتوانیم فرض کنیم زندگی بعد از مرگ ما چگونه می تواند باشد . این موضوع ما را به ایدهی اصلی دوم بکر می رساند ، اینکه به این دلیل که ما اطلاع داریم در هر صورت محکوم به مرگ هستیم سعی می کنیم در زندگیهای فانی خود در پی جاودانگی باشیم تا به عنوان میراث از خود بر جای بگذاریم . همین موجب می شود که بعضی افراد ترغیب شوند به دنبال شهرت بروند در حالی که دیگران ممکن است به دنبال موفقیت در حیطه ی مذهب یا سیاست و یا تجارت بروند . با این وجود این، رویای جاودانگی برای جامعه مشکلاتی در پی خواهد داشت . آرزوی افراد برای شکل دادن به دنیا ، یا حداقل قسمتی از آن ، به شکلی که آنها مشاهده می کنند ، موجب جنگ و خرابی و فاجعه شده است .
اما برای این موضوع یک راهکار ساده وجود دارد . ما می بایست دست از تلاش برای رسیدن به جاودانگی برداریم و تمرکزمان را بر روی زمان حال بگذاریم . در زمان حال دنبال زندگی کردن باشید و در پی پراکندن شادی و نشاط در جایی باشید که حضور دارید و اهمیت ندادن نباید محدود به فکر مرگ گردد . همانگونه که از این موارد یاد گرفتید ، کوشش به منظور همه چیزِ همه کس شدن ، فقط منجر به رنج می شود . در صورتی که خواستار یک زندگی شاد هستید ، تمرکزتان را بر روی چیزهایی بگذارید که برایتان لذت بخش هستند .
چکیده ی نهایی کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
پیامهای اصلی که می توان از این کتاب بیرون کشید این است که ما در زندگی تلاش میکنیم کارهای بسیاری را به انجام برسانیم که منتهی به ناراحتی و اضطراب می شوند . هر کدام از ما می بایست یاد بگیریم به چیزهایی که موجب رنجش ما می شوند اهمیت ندهیم . تمرکز و انتخابمان را بر روی چیزهایی بگذاریم که واقعا آنها را می خواهیم .
دیدگاهتان را بنویسید