خلاصه کتاب دگرگونی اقتصاد
میدانید که اقتصاد چیزی است که نمیتوان آن را بهطور کامل درک کرد یا حتی شناخت؛ زیرا ما تنها با تعدادی عدد و رقم سر و کار نداریم. وقتی از اقتصاد سخن میگوییم، طرف حسابمان انسانهایی هستند که گاهی خودشان هم از درک چیزهایی که میخواهند وامیمانند. اقتصاد، سیاست، افکار و عمل انسانها مثل یک کلاف بزرگ در هم گره خوردهاند؛ به بیان سادهتر، اقتصاد، همواره در حال تغییر است؛ زیرا انسانها نیز پیوسته تغییر میکنند. هر تصمیم آنها بهطور مستقیم بر اقتصاد تأثیر میگذارد. هرچقدر فرد تصمیمگیرنده قدرتمندتر باشد، اثری که روی اقتصاد میگذارد، گستردهتر میشود. گذشته از این، جای تعجب نیست اگر بدانیم اقتصاد، همیشه این پتانسیل را دارد که در حال رشد باشد و مردم را به سمت رفاه روانه کند، اما باز هم همین انسانها به دلایل عمدی یا غیرعمدی سبب ایجاد آشوب در اقتصاد میشوند؛ به همین دلیل سیستمهای مالی جهانی همیشه در یک سفر سینوسی که از مرحلههای رشد و سقوط تشکیل شده است حرکت میکنند.
نگاهی به تأثیر تفکر و سیاست بر اقتصاد
نمونههای واقعی زیادی درباره تأثیر تفکر و سیاستهای اهالی قدرت بر دگرگونی اقتصادی وجود دارد. یکی از نمونههای آن، تأثیر و نفوذ تفکر «کارل مارکس» بر اتحاد جماهیر شوروی و چین است که از میان این دو نمونه، اتحاد جماهیر شوروی را برای بررسی انتخاب کردهایم. در سال ۱۹۱۷ زمانی که روسیه زیر بار خسارتهای جنگ گیر افتاده بود و قدرتمندانش تشنه دلیل جدیدی برای شروعی متفاوت بودند، درگیر سیل خروشان افکار مارکس و «انگلس» شدند. فریاد «کارگران جهان، متحد شوید!» که از زبان مارکس بیرون آمد، بهانه خوبی به دست قدرتمندان روس داد تا با چماقکردن قشر کارگر و کوبیدن آن بر سر سیاستهای قبلی این کشور، فصلی تازه اما پر فراز و نشیب را برای روسیه رقم بزنند.
روسیه و تصمیمهایی که رو بهسوی شکست داشتند
به دنبال تغییرات فکری و اعتقادی که به مردم روسیه تحمیل شد، اقتصاد مانند فردی که دچار ایست قلبی شده است، چندین شوک را پشت سر گذاشت. در اثر این ماجرا، بخشهایی مانند صنعت با رشد قابلتوجهی روبهرو شدند، اما درعوض کشاورزی دچار آسیبهای بزرگی شد. روسها هنوز با این ماجرا کنار نیامده بودند که ناقوس جنگ از سوی آلمانها به صدا درآمد. بهدنبال این وضعیت، اقتصاد بهجای رشدکردن مشغول ترمیم آسیبهای ناشی از جنگ شد. بعد از جنگ، موج تفکر «سوسیالیست» و «کمونیست» روسیه را در بر گرفت و این موضوع سبب شد تا این کشور طی چند سال، جهش و دگرگونی اقتصادی بزرگی را تجربه کند، اما این عقاید، سستتر از آن بود که بتوان یک امپراطوری از موفقیت را روی پایههای آن برپا کرد؛ به همین دلیل بعد از روی کار آمدن «گورباچف» و ایجاد یک جهش سیاسی دیگر، پایههای سست این خانه در هم شکست و اتحاد جماهیر شوروی از بین رفت. این ماجرا یکی از بهترین نمونههای دگرگونی اقتصادی و تأثیر مستقیم آن روی یک ملت را نشان میدهد.
آیا یک دگرگونی اقتصادی بهدلیل قطعینبودن شرایط به وجود میآید؟
نمیتوان پاسخ مثبتی به این پرسش داد؛ زیرا اقتصاد در ذات خود یک ماجرای سرشار از اتفاقهای پیشبینیناپذیر است؛ یعنی قطعینبودن یکی از ویژگیهای هر اقتصاد به شمار میرود و نمیتوانیم آن را بهعنوان یکی از مهمترین عوامل دگرگونی اقتصادی بدانیم. شاید بهترین پاسخی که بتوان برای پرسش بالا پیدا کرد این باشد که انسانها هنوز هم در حال پیشرفت هستند. هر قدم رو به جلو با دستکشیدن از مسیر گذشته و ورود به یک مسیر جدید همراه است؛ به زبان ساده، تا زمانی که انسان بهدنبال تغییردادن و بهینهکردن شرایط پیرامونش باشد، دگرگونی اقتصادی هم به وجود میآید.
مسیر پرهیاهوی ذهن و تغییرهای اقتصادی
ما نتیجه مستقیم دیدهها، شنیدهها، دانش، تجربه و البته ژنتیک خود هستیم. از طرفی اقتصاد هم در واقعیت، نتیجه رفتارهایی است که در اثر باور و رفتار یک ملت به وجود میآید. البته جای شک نیست که تصمیمگیرنده نهایی در اقتصاد یک ملت، اهالی قدرت هستند. آنها با هر تصمیم خود میتوانند بهطور مستقیم بر سرنوشت مالی تعداد زیادی از افراد جامعه تأثیر بگذارند، اما وقتی فاکتور قدرت و ثروت را از آنها میگیریم، درنهایت نیز افرادی منطقی هستند که دستآخر با احساسشان تصمیم نهایی را میگیرند. با این حساب مواردی همچون:
1-الگوهای ذهنی
2-سیر تفکراتی تازه
3-بررسی تجربههای دیگران
4-باورهای مذهبی
5-وابستگی به مسیر
میتوانند همزمان بهعنوان تکیهگاه و آفت ذهنی بر نگاه آنها به اقتصاد و حتی دگرگونی اقتصادی تأثیری مستقیم بگذارند.
سهگانه نظم، بینظمی و اقتصاد زیر ذرهبین
دگرگونی اقتصادی ماجرایی دوپهلوست که به طرز جالبی با «نظم» در ارتباط است. از یک طرف، وقتی در جامعه نظم و آرامش وجود نداشته باشد، مردم نمیتوانند به کارهای همیشگی خود بپردازند. به دنبال این ماجرا، چرخهای اقتصاد از حرکت بازمیایستند یا در بهترین حالت، بسیار کند میشود، همین موضوع به هیاهوی بیشتر در جامعه و افزایش بینظمی میانجامد. در نمونه دیگر، وقتی جامعه آرام باشد، ولی اقتصاد حال خوبی نداشته باشد، باز هم شاهد تولد نوع دیگری از بینظمی خواهیم بود؛ زیرا وجود پول برای خرجکردن و کار برای ایجاد درآمد دو مورد از پایههای اساسی ایجاد آرامش و نظم در جامعه هستند. به زبان ساده، سلامت اقتصاد، مهمترین فاکتور برای ساخت یک جامعه آرام، منظم و پیشروست.
واقعیت و توهمی که از آن داریم
بیشتر مردم دوست دارند میان افکار و عملشان نوعی هماهنگی روشن وجود داشته باشد؛ چون باور دارند که این هماهنگی به آنها کمک میکند تا واقعیت چیزی را که هستند به دیگران نشان دهند، ولی در عمل، میان ما و چیزی که فکر میکنیم هستیم با کارهایی که در شرایط گوناگون از ما سر میزند فاصله زیادی وجود دارد. حتی میتوان گفت ما در برخورد با هر شخص، رفتاری متفاوت را از خودمان بروز میدهیم؛ زیرا در آن هنگام بهجای نمایش خودمان، در حال واکنش نشاندادن به رفتارهای طرف مقابلمان هستیم. شاید بتوان از این موضوع برای درک ایجاد دگرگونی اقتصادی هم استفاده کرد. در بسیاری از موارد، اقتصاد به خودی خود مشکلی ندارد تا آن هنگام که یک عامل خارجی – مثل جنگ یا سیاستهای غلط – آن را دستکاری میکند. در نتیجه این ماجرا، اقتصاد از وضعیت طبیعی خود خارج میشود تا بتواند به آن عامل جدید واکنش نشان دهد؛ درنتیجه نمیتوان گفت اقتصاد یک کشور بهتنهایی خوب یا بد است. باید دید که این سیستم مالی بزرگ چه پاسخی به تنشها و چالشها میدهد.
معامله نافرجام اقتصاد و عقاید
مردم مختلف، عقاید و باورهای مختلفی دارند که بخش قابلتوجهی از آنها عقل را نشانه رفتهاند. اگر هم کسی پیدا شود و نسبت به این عقاید عقلستیز لب به شکایت باز کند، خیلی راحت او را فردی بدون باور در نظر میگیرند. جالب اینجاست که اقتصاد قرار است به هر دو گروه این افراد خدمت کند؛ چه آنها که متعصبانه به عقایدشان چسبیدهاند و چه آنها که با بخش زیادی از این باورها سازگاری ندارند. از این گذشته، مردم با هر دین، باور و آیینی بهدنبال رفاه هستند. هیچ فرقی نمیکند که آن را چه مینامند؛ زیرا درنهایت از اقتصاد انتظار دارند در مسیر دستیابی به هدفهای مالی آنها را یاری کند؛ به همین دلیل اگر مردم حق انتخاب داشته باشند، به سراغ سیاستمدارانی میروند که وعده یک اقتصاد آرام و رو به جلو را به آنها میدهند. متأسفانه مردم یک نکته کوچک را فراموش کردهاند؛ اینکه سیاستمداران نیز درنهایت در یکی از دو دسته بالا قرار میگیرند. از آنجا که رفتار سیاسی آنها تا حد زیادی برگرفته از عقاید و باورهایشان است، درنهایت یکی از دو گروه بالا اوضاع بهتری را در زندگی با سیاست جدید سپری خواهند کرد و دیگری با شرایط سختتری دست به گریبان خواهد شد.
چرا رسیدن به یک اقتصاد پایدار هنوز هم سخت است؟
این ماجرا چند دلیل دارد که ما به دو مورد از مهمترین آنها اشاره میکنیم:
نفسکشیدن زیر غبار تعصب و لجاجت در عصر جدید
همه کشورهای جهان در یک سطح از پیشرفت سیاسی و اقتصادی قرار ندارند. از سوی دیگر، لج و لجبازی سران کشورها و حمایتهای عجیب و غریبشان از چیزهایی که سبب اختلاف در سطح بینالمللی میشود، مسیر یکیشدن اقتصاد جهانی را با گودالهای عمیقی پر کرده است. ماجراهای تمامنشدنی جهان اسلام، جنگ سرد بین روسیه و آمریکا، یورش همهجانبه چین به اقتصاد کشورهای جهان و موارد ریز و درشت بسیاری از این دست، فرصت انتقال دانش و رشد تمدن را از مردم گوشه و کنار دنیا بهویژه بخشهایی از قاره آسیا و آفریقا ربوده است؛ به همین دلیل ما در کتاب «دگرگونی اقتصادی» گریزهایی کوتاه، اما اساسی به قلب تفکر زدیم و توجه شما را به تأثیر آن بر اقتصاد جلب کردیم.
با وجود اینکه تصور میشود اکنون در قرن جدید، دیگر خبری از تعصبهای رنگارنگ و زورگوییهای فکری مختلف نیست، چیزی که در واقعیت اتفاق میافتد، نشاندهنده شکافی بزرگ میان تمدنهای مختلف جهان است. برخی از این تمدنها با تمرکز بر بخشهای مهم اقتصاد و درسگرفتن از گذشته، پیشرفت و آزادی را به مردمشان هدیه کردند و برخی دیگر هنوز اندر خم کوچه تعصب، افکار قدیمی، وابستگی به مسیر و حتی غرور بیجا گیر افتادهاند؛ به همین دلیل رسیدن به یک اقتصاد جهانی پایدار با سختیهای زیادی روبهروست.
عمر کوتاه جامعهها و تمدنهای بشری
هیچ تمدنی وجود ندارد که از ابتدای تاریخ بشر تا به امروز عمر کرده باشد. تمام تمدنها و جریانهای حاکم با وجود آنکه بسیار قدرتمند جلوه میکنند، در قلب خود یک ساعت شنی معکوس دارند که زمان نابودی آنها را نشان میدهد. از امپراطوری باشکوه ایرانیان در دوران هخامنشی تا روم باستان، اتحاد جماهیر شوروی و… هرکدام در زمان خودشان نمادی از قدرت و شکوه بودند، اما امروز چیزی از قدرت آنها باقی نمانده است. این سرنوشت تمام تمدنهای فعلی است؛ درنتیجه نمیتوان انتظار داشت که با وجود این صعود و سقوط تمدنها اقتصاد همیشه پایدار بماند و ما با پدیده دگرگونی اقتصادی روبهرو نشویم.
دیدگاهتان را بنویسید